دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

antaakie

حكايت رسولان انطاكيه

وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى‏ قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلينَ

و [در اين ميان‏] مردى از دورترين جاىِ شهر دوان دوان آمد، [و] گفت: «اى مردم، از اين فرستادگان پيروى كنيد.

سوره (يس) ايه 20

اين ايه اشاره به حكايت رسولان انطاكيه است كه به نقل از تفسير مجمع البيان خدمت شما تقديم مى گردد

گويند: حضرت عيسى عليه السلام دو نفر از حواريين را بعنوان رسالت بشهر انطاكيه فرستاد تا مردم آنجا را بسوى توحيد دعوت نمايند، پس چون به نزديك شهر رسيدند پير مردى را ديدند كه گلّه‏اش را چوپانى ميكرد و او حبيب صاحب يس بود، پس حبيب بايشان گفت شما كيستيد گفتند ما فرستادگان عيسى هستيم آمده‏ايم كه شما را از عبادت و پرستش بتها بعبادت خداى بخشنده دعوت كنيم، گفت آيا با شما معجزه و نشانه‏اى است، گفتند آرى ما بيماران را شفا ميدهيم جذامى و برصى را باذن خدا معالجه ميكنيم، گفت من يك پسر دارم بيمار و بسترى است و چند سالست كه قادر نيست از جا حركت كند، گفتند ما را بمنزلت ببر تا از حال او مطّلع شويم. پس باتفاق او بمنزلش رفته و دستى بر بدن فرزند بيمارش كشيدند، پس همان لحظه باذن خدا شفا يافت و صحيح و سالم از جا برخاست، پس در شهر شايع شد و بيماران بسيارى بدست آن دو نفر شفا يافتند، و براى مردم انطاكيه پادشاهى بود كه بت ميپرستيد و اين خبر بگوش او رسيد پس آنها را خواست و گفت كيستيد گفتند: ما فرستادگان عيسى (ع) هستيم، آمده‏ايم كه شما را از پرستش                        ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏20، ص: 383

 چيزى كه نميشنوند و نمى‏بينند بعبادت كسى دعوت كنيم كه هم ميشنود و هم مى‏بيند.

پادشاه گفت آيا براى ما خدايى جز اين خدايان هست گفتند آرى آنكه تو را و خدايان تو را آفريده است، گفت برخيزيد تا درباره شما فكرى كنيم پس مردم آنها را گرفتند و در بازار و زدند.

وهب بن منبه گويد: حضرت عيسى (ع) اين دو رسول را فرستاد بانطاكيه پس آمدند آنجا ولى دست رسى بشاه آنجا پيدا نكردند و مدّت توقّف آنها طول كشيد.

پس يك روز پادشاه بيرون رفت و آنها در سر راه شاه ايستاده و تكبير گفته و خدا را ياد نمودند، پس پادشاه خشمگين و غضبناك شده و امر بحبس و زندان آنها نموده و هر كدام را يكصد شلّاق زدند، پس چون رسولان را تكذيب كرده و شلّاق زدند، حضرت عيسى عليه السلام شمعون صفا بزرگ حواريين را عقب آنها فرستاد تا آنها را يارى نموده و از بند و گرفتارى آزاد كند.

پس شمعون بطور ناشناس وارد شهر شده و باطرافيان پادشاه معاشرت نموده تا با او مأنوس شده و خبر او را به پادشاه دادند، پس شاه او را طلبيده و از معاشرت او خشنود و باو انس گرفته و او را گرامى داشت، سپس روزى بپادشاه گفت شنيده‏ام كه شما دو نفر را در زندان حبس نموده و شلاق زده‏اى موقعى كه تو را بغير دينت دعوت نمودند، آيا تو گفته آنها را شنيده‏اى، شاه گفت آن روز چنان خشمناك شدم كه نتوانستم گفتار آنها را بشنوم.

گفت اگر اجازه دهيد آنها را بياورند تا به بينيم چه دارند و چه ميگويند، پس پادشاه آنها را طلبيد، پس شمعون بآنها گفت كى شما را به اينجا فرستاده                        ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏20، ص: 384

 گفتند خدايى كه هر چيزى را خلق كرده و شريكى براى او نيست، گفت دليل شما چيست، گفتند هر چه از ما بخواهيد انجام ميدهيم، شاه امر كرد تا يك جوان كورى را كه جاى چشمانش مانند پيشانيش صاف بود آوردند و آنها شروع كردند خدا را خواندند تا جاى چشمانش شكافت و دو فندق گلى بجاى چشمان آنان گذارد پس تبديل بدو چشم شد و بينا گشتند و شاه تعجّب كرد پس شمعون بشاه گفت شما اگر صلاح بدانى از خدايان خود بخواه تا مانند اين عمل دو نابينا را بينا كند پس شرافتى براى تو و خدايان تو باشد، شاه گفت من چيزى را از تو پنهان نمى كنم اين خدايانى كه ما ميپرستيم نه زيانى بكسى ميزنند و نه سودى ميبخشند، آن گاه باين دو فرستاده عيسى گفت، اگر خداى شما قدرت زنده كردن مرده را دارد، ما ايمان ميآوريم به او و بشما گفتند خداى ما بهر چيزى تواناست، شاه گفت در اينجا مرده‏اى هست كه هفت روز است مرده است و ما او را دفن نكرده‏ايم تا پدرش برگردد از مسافرت و او را آوردند در حالى كه تغيير كرده و متعفّن شده بود پس شروع كردند علنا خدا را خواندند و شمعون هم در باطن و دلش خدا را ميخواند، پس مرده برخاست و گفت من هفت روز قبل مرده و داخل در هفت وادى از آتش شدم و من شما را بيم ميدهم و ميترسانم از آنچه در آن هستيد، ايمان بخدا بياوريد، پس پادشاه تعجّب كرده و بفكر فرو رفت.

چون شمعون دانست كه سخن او در پادشاه اثر كرده او را بسوى خدا خواند پس شاه و عدّه‏اى از مردم شهرش ايمان آورده و عده‏اى هم بكفرشان باقى ماندند.

و عيّاشى هم در تفسيرش مثل اين راز- باسنادش از ابى حمزه ثمالى و غير او از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام روايت كرده                        ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏20، ص: 385

 جز اينكه در بعضى روايات است كه خدا دو پيامبر را مبعوث كرد بسوى مردم انطاكيه سپس سوّم را فرستاد، و در بعضى از آن روايات است كه خدا بعيسى وحى فرستاد كه دو نفر بفرستد سپس وصيّش شمعون را فرستاد تا آنها را خلاص كرد و مرده‏اى را كه خدا بدعاء آنها زنده كرد پسر پادشاه بود و او دفن شده بود، از قبرش بيرون آمد در حالى كه خاك قبر از سرش ميريخت پس شاه گفت پسرم حال تو چگونه است؟

گفت بابا من مرده بودم پس ديدم دو مرد در سجده افتاده و خدا را ميخوانند كه مرا زنده كند، گفت پسرم آنها را به بينى ميشناسى گفت، بلى پس شاه دستور داد مردم را از شهر بيرون كرده بصحرايى بردند، و مردم يك يك از جلوى پسر شاه عبور كردند پس يكى از آن دو نفر رسيد، بعد از عبور مردم بسيارى پس گفت بابا اين يكى از آنهاست، پس از آن ديگرى عبور كرد او را هم شناخت و با دستش اشاره بآنها كرد، پس پادشاه و اهل انطاكيه ايمان آوردند.

و ابن اسحاق گويد: بلكه پادشاه بكفرش باقى و با مردمش اتفاق كردند در كشتن پيامبران، پس اين بگوش حبيب رسيد و او درب دورترين دروازه‏هاى شهر بود پس بشتاب و عجله ميدويد و بآنها گفت بيائيد پيامبران و رسولان عيسى را اطاعت كنيد.

                        ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏20، ص: 386

 [سوره يس (36): آيات 21 تا 30]

اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (21)

__________________________________________

اين توضيحات از نسخه ى سوم نرم افزار نورالانوار استخراج شده است