تقديم به تمامي شما دوستان به مناسبت فرارسيدن نوروز
فصل بهاران شد ببين، بستان پر از حور و پري
گويي سليمان بر سپه عرضه نمود انگشتري
رومي رخان ماه وش، زاييده از خاك حبش
چون نو مسلمانان خوش، بيرون شده از كافري
گلزار بين گلزار بين، در آب نقش يار بين
وآن نرگس خمار بين وآن غنچه هاي احمري
گلبرگ ها بر هم دگر افتاده بين چون سيم و زر
آويزها و حلقه ها بي دستگاه زرگري
در جان بلبل گل نگر وز گل به عقل كل نگر
وز رنگ در بي رنگ پر تا بو كه آنجا ره بري
گل عقل غارت مي كند، نسرين اشارت مي كند
كاينك پس پرده است آن كو مي كند صورت گري
اي صلح داده جنگ را وي آب داده سنگ را
چون اين گل بدرنگ را در رنگ ها مي آوري
گر شاخه ها دارد تري ور سرو دارد سروري
ور گل كند صد دلبري جانا تو چيز ديگري
چه جاي باغ و راغ و گل ، چه جاي نقل و جام و مل
چه جاي روح و عقل كل، كز جان جان هم خوش تري
غزل از جناب مولانا جلال الدين