یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵

komak_khaastan

مراقب كمك خواستنمون باشيم!!

 

رباعى اى است  منسوب  به على ( ع ) يعنى در آن ديوان معروف  است  , مى فرمايد :

كد كد العبد ان احببت  ان تصبح حرا

و اقطع الامال من مال بنى آدم طرا

لا تقل ذا مكسب  يزرى فقصد الناس ازرى

انت  ما استغنيت  عن غيرك  اعلى الناس قدرا

مى فرمايد اگر دلت  مى خواهد آزاد زندگى كنى مثل بندگان و بردگان زحمت بكش , كار كن , رنج بكش , و چشم از مال فرزندان آدم عمو ماهر كه مى خواهد باشد , ولو حاتم طائى باشد , ببند . يعنى نمى گويم چشم طمع از مال مردم پست  و دنى ببند نه , حتى چشم طمع ببند از مال مردم سخى , با جود وكرم مثل حاتم طائى . بعد مى گويد بعضى از افراد , وقتى برخى ازشغلها به آنها پيشنهاد مى شود , مى گويند كارگريكن , بيل بزن , مى گويد اين كار پستى است  , حمالى كن , مى گويد پست  است  . مى فرمايد هر كارى , هر چه ه كه تو آن را پست  گمان بكنى پستتر از اينكه دست  طمعت  پيش ديگرى دراز باشد نيست  . لاتقل ذا مسكسب  يزرى فقصد الناس ازرى چيزى از اين پستتر نيست  كه تو به قصد مردم بروى , به اين قصد بروى كه از مردم چيزى بگيرى ,

(صفحه : 37)

انت ما استغنيت  عن غيرك  على الناس قدرا

تو همين مقدار كه از ديگران بى نياز باشى از همه مردم برتر هستى . به نظرم در سخنان جا حظ بود ديدم يا يكى ديگر از علماى اهل تسنن كه اهل ادب  است  ( جا حظ خودش فوق العاده مرد بليغى است  و انصافا مرد سخن است  و فوق العاده براى مقام سخن على ( ع ) احترام قائل است  و حرفهاى عجيبى هم مى زند ) . مى گويد در ميان سخنان على ( ع ) , نه سخن است  كه اينها در دنيا نظير ندارد . از ميان آن نه سخن سه سخنش مربوط به بحث ماست  . اميرالمؤمنين مى فرمايد :  احتج الى من شئت  تكن اسيره استغن عن من شئت  تكن نظيره , احسن الى من شئت  تكن اميره  ( 1 ) . يعنى نيازمند هر كسى مى خواهى باش اما بدان اگر نيازمند كسى شدى تو برده او هستى . بى نياز باش از هر كه دلت  مى خواهد , مثل او هستى . نيكى كن به هر كه دلت مى خواهد , توامير او هستى . پس نيازمندى به افراد ديگر نوعى رقيت  و بردگى است  اما چه جور بردگى است  ؟ بردگى تن است  ؟ نه , بردگى روح است  . بردگى معنوى است  . دراين زمينه چقدر سخنان خوب  گفته اند ومتاسفانه امروز اين بحثها كمتر گفته مى شود , البته به يك  جهاتى كه چون مسائل ديگرى مطرح است  وانسان مى خواهد درباره آنها بحث  بكند , بحثهاى اخلاقى كمتر گفته مى شود و حال آنكه اينها زياد هم بايد گفته شود . على ( ع ) مى فرمايد :  الطمع رق مؤبد  ( 2 ) طمع , بردگى هميشگى است  . يعنى از بردگى بدتر , طمع داشتن است  . كه باز هم در اين زمينه , مطالب  و مسائل

_______________________________

پاورقى :  1 - غرر الحكم چاپ  دانشگاه تهران ج 2 ص 584 .    2 - نهج البلاغه فيض الاسلام , حكمت  171 ص 1170 .

گفتارهاى معنوى - جلد :1 نويسنده مرحوم آقاي مطهري

 

دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

antaakie

حكايت رسولان انطاكيه

وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى‏ قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلينَ

و [در اين ميان‏] مردى از دورترين جاىِ شهر دوان دوان آمد، [و] گفت: «اى مردم، از اين فرستادگان پيروى كنيد.

سوره (يس) ايه 20

اين ايه اشاره به حكايت رسولان انطاكيه است كه به نقل از تفسير مجمع البيان خدمت شما تقديم مى گردد

گويند: حضرت عيسى عليه السلام دو نفر از حواريين را بعنوان رسالت بشهر انطاكيه فرستاد تا مردم آنجا را بسوى توحيد دعوت نمايند، پس چون به نزديك شهر رسيدند پير مردى را ديدند كه گلّه‏اش را چوپانى ميكرد و او حبيب صاحب يس بود، پس حبيب بايشان گفت شما كيستيد گفتند ما فرستادگان عيسى هستيم آمده‏ايم كه شما را از عبادت و پرستش بتها بعبادت خداى بخشنده دعوت كنيم، گفت آيا با شما معجزه و نشانه‏اى است، گفتند آرى ما بيماران را شفا ميدهيم جذامى و برصى را باذن خدا معالجه ميكنيم، گفت من يك پسر دارم بيمار و بسترى است و چند سالست كه قادر نيست از جا حركت كند، گفتند ما را بمنزلت ببر تا از حال او مطّلع شويم. پس باتفاق او بمنزلش رفته و دستى بر بدن فرزند بيمارش كشيدند، پس همان لحظه باذن خدا شفا يافت و صحيح و سالم از جا برخاست، پس در شهر شايع شد و بيماران بسيارى بدست آن دو نفر شفا يافتند، و براى مردم انطاكيه پادشاهى بود كه بت ميپرستيد و اين خبر بگوش او رسيد پس آنها را خواست و گفت كيستيد گفتند: ما فرستادگان عيسى (ع) هستيم، آمده‏ايم كه شما را از پرستش                        ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏20، ص: 383

 چيزى كه نميشنوند و نمى‏بينند بعبادت كسى دعوت كنيم كه هم ميشنود و هم مى‏بيند.

پادشاه گفت آيا براى ما خدايى جز اين خدايان هست گفتند آرى آنكه تو را و خدايان تو را آفريده است، گفت برخيزيد تا درباره شما فكرى كنيم پس مردم آنها را گرفتند و در بازار و زدند.

وهب بن منبه گويد: حضرت عيسى (ع) اين دو رسول را فرستاد بانطاكيه پس آمدند آنجا ولى دست رسى بشاه آنجا پيدا نكردند و مدّت توقّف آنها طول كشيد.

پس يك روز پادشاه بيرون رفت و آنها در سر راه شاه ايستاده و تكبير گفته و خدا را ياد نمودند، پس پادشاه خشمگين و غضبناك شده و امر بحبس و زندان آنها نموده و هر كدام را يكصد شلّاق زدند، پس چون رسولان را تكذيب كرده و شلّاق زدند، حضرت عيسى عليه السلام شمعون صفا بزرگ حواريين را عقب آنها فرستاد تا آنها را يارى نموده و از بند و گرفتارى آزاد كند.

پس شمعون بطور ناشناس وارد شهر شده و باطرافيان پادشاه معاشرت نموده تا با او مأنوس شده و خبر او را به پادشاه دادند، پس شاه او را طلبيده و از معاشرت او خشنود و باو انس گرفته و او را گرامى داشت، سپس روزى بپادشاه گفت شنيده‏ام كه شما دو نفر را در زندان حبس نموده و شلاق زده‏اى موقعى كه تو را بغير دينت دعوت نمودند، آيا تو گفته آنها را شنيده‏اى، شاه گفت آن روز چنان خشمناك شدم كه نتوانستم گفتار آنها را بشنوم.

گفت اگر اجازه دهيد آنها را بياورند تا به بينيم چه دارند و چه ميگويند، پس پادشاه آنها را طلبيد، پس شمعون بآنها گفت كى شما را به اينجا فرستاده                        ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏20، ص: 384

 گفتند خدايى كه هر چيزى را خلق كرده و شريكى براى او نيست، گفت دليل شما چيست، گفتند هر چه از ما بخواهيد انجام ميدهيم، شاه امر كرد تا يك جوان كورى را كه جاى چشمانش مانند پيشانيش صاف بود آوردند و آنها شروع كردند خدا را خواندند تا جاى چشمانش شكافت و دو فندق گلى بجاى چشمان آنان گذارد پس تبديل بدو چشم شد و بينا گشتند و شاه تعجّب كرد پس شمعون بشاه گفت شما اگر صلاح بدانى از خدايان خود بخواه تا مانند اين عمل دو نابينا را بينا كند پس شرافتى براى تو و خدايان تو باشد، شاه گفت من چيزى را از تو پنهان نمى كنم اين خدايانى كه ما ميپرستيم نه زيانى بكسى ميزنند و نه سودى ميبخشند، آن گاه باين دو فرستاده عيسى گفت، اگر خداى شما قدرت زنده كردن مرده را دارد، ما ايمان ميآوريم به او و بشما گفتند خداى ما بهر چيزى تواناست، شاه گفت در اينجا مرده‏اى هست كه هفت روز است مرده است و ما او را دفن نكرده‏ايم تا پدرش برگردد از مسافرت و او را آوردند در حالى كه تغيير كرده و متعفّن شده بود پس شروع كردند علنا خدا را خواندند و شمعون هم در باطن و دلش خدا را ميخواند، پس مرده برخاست و گفت من هفت روز قبل مرده و داخل در هفت وادى از آتش شدم و من شما را بيم ميدهم و ميترسانم از آنچه در آن هستيد، ايمان بخدا بياوريد، پس پادشاه تعجّب كرده و بفكر فرو رفت.

چون شمعون دانست كه سخن او در پادشاه اثر كرده او را بسوى خدا خواند پس شاه و عدّه‏اى از مردم شهرش ايمان آورده و عده‏اى هم بكفرشان باقى ماندند.

و عيّاشى هم در تفسيرش مثل اين راز- باسنادش از ابى حمزه ثمالى و غير او از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام روايت كرده                        ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏20، ص: 385

 جز اينكه در بعضى روايات است كه خدا دو پيامبر را مبعوث كرد بسوى مردم انطاكيه سپس سوّم را فرستاد، و در بعضى از آن روايات است كه خدا بعيسى وحى فرستاد كه دو نفر بفرستد سپس وصيّش شمعون را فرستاد تا آنها را خلاص كرد و مرده‏اى را كه خدا بدعاء آنها زنده كرد پسر پادشاه بود و او دفن شده بود، از قبرش بيرون آمد در حالى كه خاك قبر از سرش ميريخت پس شاه گفت پسرم حال تو چگونه است؟

گفت بابا من مرده بودم پس ديدم دو مرد در سجده افتاده و خدا را ميخوانند كه مرا زنده كند، گفت پسرم آنها را به بينى ميشناسى گفت، بلى پس شاه دستور داد مردم را از شهر بيرون كرده بصحرايى بردند، و مردم يك يك از جلوى پسر شاه عبور كردند پس يكى از آن دو نفر رسيد، بعد از عبور مردم بسيارى پس گفت بابا اين يكى از آنهاست، پس از آن ديگرى عبور كرد او را هم شناخت و با دستش اشاره بآنها كرد، پس پادشاه و اهل انطاكيه ايمان آوردند.

و ابن اسحاق گويد: بلكه پادشاه بكفرش باقى و با مردمش اتفاق كردند در كشتن پيامبران، پس اين بگوش حبيب رسيد و او درب دورترين دروازه‏هاى شهر بود پس بشتاب و عجله ميدويد و بآنها گفت بيائيد پيامبران و رسولان عيسى را اطاعت كنيد.

                        ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏20، ص: 386

 [سوره يس (36): آيات 21 تا 30]

اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (21)

__________________________________________

اين توضيحات از نسخه ى سوم نرم افزار نورالانوار استخراج شده است

جمعه، مهر ۰۷، ۱۳۸۵

kaare_kheir_mp3

كار خير!

چگونه مي توانيم كار خير انجام دهيم و خيريه يعني چي؟؟؟

مي توانيد با صداي جناب دكتر الهي قمشه اي بشنويد

دانلود كنيد

____________

سخنراني هاي كوتاه

 

دوشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۵

maishat_az_raahe_din

با نام خدا

معيشت از طريق دين

اگر دكتر شريعتي معضل معيشت بر پايه ي شريعت را مختص جمع به اصطلاح روحانيت مي دانست امروزه اين معضل در گروه هاي مختلفي از جامعه ديده مي شود يعني پس از برقراري حكومت جمهوري اسلامي در ايران فقط صنف روحانيون اعم از معمم و غير معمم نيست كه مي تواند معيشت خود را بر پايه شريعت قرار دهد بنابر اين دين در اين جامعه ضربه خور خيلي ملموسي يافته.

___________________________________

دوست ارجمندي كه مطلب بالا را به من داده از بنده خواسته كه قيد كنم:"نويسنده هيچ دشمني با نظام جمهوري اسلامي ندارد و بلكه دوست دار آن است ، اما بعضي حقايق را انسان دست مي يابد كه نمي تواند از آن يعني از گفتنش چشم پوشي كند."

 

توضيحات يقين: بنده سعي كردم تقريبا عينا مطالب دوست گراميم محمود را منتقل كنم ولي قبل از هر چيز بايد عرض كنم به خاطر نمي آورم كه در آثار دكتر شريعتي با اين موضوع برخورد كرده باشم ، بلكه اين موضوع و مبحث را جناب دكتر عبدالكريم سروش مطرح كرده اند و البته يك واقعيت انكار نشدني است .

پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۵

zahreiei_yek_ghadam

ايمان كاملان يك قدم قابل توجه از ما جلوتر است

اما آن يك قدم كدام است؟

 

آوازه ي شيري در اطراف جهان شايع گشته بود، مردي از براي تعجب از مسافت دور قصد آن بيشه كرد، براي ديدن آن شير يك ساله راه مشقـّت كشيد و منازل بريد چون در آن بيشه رسيد و شير را از دور بديد ايستاد و بيش نمي توانست رفتن ، گفتند آخر شما چندين راه قدم نهاديد براي عشق اين شير و اين شير را خاصيتي هست كه هر كه پيش او دلير رود و به عشق دست بر وي مالد هيچ گزندي به وي نمي رساند و اگر كسي از او ترسان و هراسان باشد شير از وي خشم مي گيرد بلك بعضي را قصد مي كند كه چه گمان بد است كه در حق من مي بريد؟ گفتند اكنون چيزي كه چينين است يك ساله راه قدم ها زدي اكنون نزديك شير رسيدي اين اِستادن چيست؟ قدمي پيشتر نهيد! كس را زهره نبود كه يك قدم پيشتر نهد. گفتند: آن همه قدم ها زديم، آن همه سهل بود، يك قدم اينجا نمي توانم زدن اكنون مقصود       از آن ايمان آن قدم بود كه يك قدم در حضور شير سوي شير نهد و آن قدم عظيم نادرست جز كار خاصان و مقربان نيست و قدم خود اين است و باقي آثار قدم است، آن ايمان به جز انبيا را نرسد كه دست از جان خود بشستند!

 

فيه ما فيه اثر مولانا جلال الدين رومي

سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۵

einol_ghozat_salgard

سالگرد شهادت جناب عين القضات

امروز به روايتي سالگرد شهادت فرزانه ي نازنين جناب عين القضات ميانجي همداني است.

در 7 جمادي الثاني 525 هجري قمري به شهادت رسيد.

اينگونه كه ثبت شده اندكي قبل از شهادت نامه ي سربسته اي را به يكي از شاگردان مي دهد و به او مي گويد در فلان تاريخ آن را باز كن. وقتي كه زمان مورد نظر مي رسد شخص مي بيند ، اين زمان مصاف شده است با شهادت جناب عين القضات(يا از زمان شهادت ايشان گذشته بود) با اين حال طبق دستور جناب عين القضات نامه  را باز مي كند و در كمال تعجب مي بيند كه در نامه يك رباعي نوشته شده است:

ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ايم

آن هم به سه چيز كم بها خواسته ايم

گر دوست چنان كند كه ما خواسته ايم

ما آتش و نفت و بوريا خواسته ايم

حتما دوستان ارجمندم مي دانند كه ايشان را بعد از آنكه به دار كشيدند، جسم بي روحشان را در حصير يا همان بوريا پيچيده ، به نفت آغشته كرده و سوزانيدند!

شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۵

ma'bad

معبد

معبد تشنه خون است، هميشه پرستش با خون، با قرباني، همراه بوده است. اسماعيل! اين ذبيح مقدس ابراهيم را ببين، فرزند دلبندش را در عشق قرباني مي كند. كارد را بر حلقوم پاره ي جگرش مي نهد، فرزندي را كه به عمري با رنج ها و اميدها پرورده است به دست خود ذبح مي كند، عشق همواره تشنه اخلاص است. نيمه روشنفكران بي درد و دل خرده مي گيرند كه قرباني چرا؟ معبد به قرباني چه نيازي دارد؟ خدا چرا خون را دوست بدارد؟ شگفتا! شگفتا! چرا نمي فهمند؟ اين او نيست كه خون مي طلبد، قرباني مي خواهد، اين عاشق است كه بدان سخت نياز مند است، مي خواهد به او! نه به خودش، به دلش، ايمانش، نشان دهد كه : من اسماعيلم را نيز قرباني تو مي كنم، نشان دهد كه من در دوست داشتن، در ايمان، مطلقم! مطلق! آنچه را در همه ي آفرنيش نيست، آنچه را طيعت از داشتنش محروم است، از ساختنش عاجز است من دارم، من مي آفرينم!

دكتر علي شريعتي – كوير

لطفا كليك كنيد

 

سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۵

aghl_fihe_maa_fih

حق آن است كه آدمي را بسوزد و نيست گرداند و با هيچ عقلي هم درك نگردد!

عقل آن است كه همواره شب و روز مضطرب و بي قرار باشد از فكر و جهد و اجتهاد نمودن در ادراك باري ، اگر چه او مدرك نشود و قابل ادراك نيست. عقل همچون پروانه است و معشوق چون شمع ، هر چند كه پروانه خود را بر شمع زند بسوزد و هلاك شود ، اما پروانه آن است كه هر چند بر او آسيب آن سوختگي و الم مي رسد از شمع نشكيبد و اگر حيواني باشد مانند پروانه كه از نور شمع نشكيبد و خود را بر آن نور بزند او خود پروانه باشد و اگر پروانه خود را بر نور شمع مي زند و پروانه نسوزد آن نيز شمع نباشد ، پس آدمي كه از حق بشكيبد و اجتهاد ننمايد او آدمي نباشد و اگر تواند حق را ادراك كردن آن هم حق نباشد، پس آدمي آن است كه از اجتهاد خالي نيست و گرد نور جلال حق مي گردد بي آرام و بي قرار و حق آن است كه آدمي را بسوزد و نيست گرداند و مدرك هيچ عقلي نگردد.

به نقل از فيه ما فيه – جناب مولانا جلال الدين

جمعه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۵

bedat_jadid

بدعتي جديد در اذان

شنيده ام بعضي آقايان كه نامشان هم خيلي مطرح مي باشد ، بدعت جديدي در دين گذاشته اند و آن افزودن نام حضرت فاطمه در اذان است.

ما به پاكي حضرت فاطمه زهرا سلام ا.. عليها عشق مي ورزيم ولي بدعتي كه باعث فاصله افتادن بيش از پيش مسلمانان شود را نمي پذيريم.

اذان بايد به همان صورت كه در صدر اسلام و در نزد رسول مكرم اسلام و با زبان بلال حبشي گرامي گفته مي شده بيان گردد.

به نام عرفان و به نام اسلام و به نام شيعه ي علي عليه السلام ، چه ضربه ها كه به اسلام وارد نمي آيد.

امروز اسلام از هر زماني مظلوم تر شده است و اين بر ما واجب است اجازه ندهيم اين بدعت كه هنوز در شروع كار مي باشد وارد دين اسلام گردد.

شهادت جديد اين مي باشد:

اشهد انّ فاطمة بنت رسول الله عصمة الله الکبری وحجه الله علی الحجج

دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۵

allame_helli

علامه  حلي و شيعه شدن شاه محمد خدابنده

(تولد 29 رمضان  سال  648 ه . ق - وفات يازدهم  يابيست ويکم  محرم  سال  726)

او در عهد اولجايتو با پسر خود فخرالمحققين  به سلطانيه  آمد و به  اشاعه  مذهب  تشيع  پرداخت. اما علت  آمدن  وي  به  سلطانيه  چنين  بود که روزي  سلطان  الجايتو مغولي  مشهور به  شاه  خدابنده  از روي  غضب  زن  خود را سه طلاقه  کرد وبعد پشيمان  شد و تمام  علماي  مذاهب  اربعه  را جمع  کرد و در حکم  شرعي  طلاق  فتوائي موافق  خود خواست ‚ اما آنها متفقا به  وقوع  سه  طلاق  و عدم  امکان  رجوع  زوجيت  بدون  محلل حکم  کردند. يکي  از وزرا گفت  در شهر حله  عالمي  است  که  اين  طلاق  را باطل  ميداند. پس نامه اي  به  علامه  نوشته  و کسي  را به  احضار وي  فرستاد. علماي  حاضر در مجلس  شاه  گفتند که سزاوار نباشد براي  احضار مردي  رافضي*  خفيف العقل  باطل مذهب  کسي  از بستگان  شاه  روانه شود. اما محمد خدابنده  گفت  تا حاضر شود و ببينم  چه  خواهد شد. پس  شاه  مجلسي  ازعلماي  اربعه  تشکيل  داد و علامه  در موقع  ورود بدان  انجمن  کفش ها را در بغل  کرده  و بعد ازسلام  نزد سلطان  که  خالي  بود نشست . حاضرين  ازين  امر ناراحت  شده  به  وي  گفتند چرا براي سلطان  سجده  نکردي  و ترک  ادب  نمودي ؟ گفت  که  حضرت  رسول ا& (ص ) سلطان السلاطين بود و باز هم  مردم  سلامش  ميدادند‚ و در آيه  شريفه  هم  هست  »فاذا دخلتم  بيوتا فسلموا علي انفسکم  تحية من  عند ا& مبارکة <1> «‚ و علاوه  در ميان  ما و شما خلافي  نيست  در اينکه سجده  مخصوص  ذات  اقدس  الهي  بوده ‚ و بجز براي  خداي  تعالي  سجده  کردن  روا نباشد.گفتند چرا نزد سلطان  نشسته  و حريم  نگذاشتي ؟ جواب  داد چون  غير از آنجا جاي  خالي ديگر نبود‚ و حديث  نبوي  است  که  در حين  ورود مجلس  هر جا که  خالي  شد بنشين . سپس گفتند مگر نعلين  چه  ارزشي  داشت  که  آن  را بمجلس  سلطان  آوردي  و اين  کار زشت  مناسب هيچ  عاقلي  نمي باشد. گفت  ترسيدم  که  حنفي مذهب  کفش  مرا بدزدد‚ چنانچه  رئيس  ايشان کفش  حضرت  رسول ا& (ص ) را دزديد. حنفي ها بانگ  برآوردند که  ابوحنيفه  در زمان  آن حضرت  وجود نداشته  و مدتها پس  از وفات  آن  حضرت  تولد يافته . علامه  گفت:  فراموشم  شد‚گويا دزد کفش  آن  حضرت ‚ مالک  بوده . پس  مالکي مذهب ها بهمان  روش  جواب  دادند و علامه گفت:  شايد دزد کفش  آن  حضرت  احمدبن  حنبل  بوده . و حنبلي ها نيز بهمان  طريق  جواب دادند. سپس  علامه  رو بسلطان  کرده  و گفت  حالا معلوم  گرديد که  هيچ يک  از روساي  مذاهب اربعه  در عهد حضرت  رسالت  (ص ) و در زمان  اصحاب  وجود نداشته  و اقوال  و آراء ايشان فقط راي  و نظر و اجتهاد خودشان  است . اما فرقه  شيعه  تابع  حضرت  اميرالمومنين  (ع )ميباشند که  وصي  و برادر آن  حضرت  بود. و بعد به  اصل  مطلب  که  همان  قضيه  طلاق  زن سلطان  بود پرداخت  و پرسيد آيا اين  طلاق  با حضور عدلين  وقوع  يافته ؟ سلطان  گفت  درتنهائي  بود. علامه  گفت  پس  اين  طلاق  باطل  است  و همان  زن  هنوز در زوجيت  سلطان  باقي است . و پس  از آن  مناظرات  زيادي  راجع  به  امور ديني  بين  علامه  حلي  و ساير علماي  حاضر در مجلس  درگرفت  که  در همه  آنها علم  و درايت  علامه  آشکار گشت  و سلطان  خدابنده  بعد ازاين  جريانات  مذهب  تشيع  را قبول  کرد و به  اطراف  بلاد فرمان  داد که  بنام  دوازده  امام  خطبه خوانده  و سکه  زدند و اسامي  مقدسه  ايشان  را در اطراف  مساجد و مشاهد ثبت  نمايند. علامه نيز کتاب  الفين  و کتاب  منهاج  الکرامة را بنام  آن  پادشاه  نگاشت  و در نزد شاه  تقرب  زياديافت  و بر قاضي  بيضاوي  و قاضي  ايجي  و محمدبن  محمود آملي  صاحب  نفايس الفنون  و ديگر مقربين  دربار تفوق  جست ‚ بحدي  که  شاه  در سفر و حضر راضي  بمفارقت  وي  نميشد و امر کردکه  براي  علامه  و طلابي  که  در درس  وي  حاضر ميشدند مدرسه اي  سيار که  داراي  حجره هاي کرباسي  بوده  ترتيب  دادند و همواره  با اردوي  شاهي  نقل  و در هر منزل  نصب  شده  و مجلس تدريس  منعقد ميشد. در آخر بعضي  از کتب  علامه  نيز قيد شده  که  »از تاليف  آن  در شهرکرمانشاه  در مدرسه  سياره  فراغت  يافته «. و از برخي  تواريخ  عامه  نيز نقل  است  که  از وقايع سال  707 ه . ق . اظهار و اعلان  تشيع  شاه  خدابنده  است  که  به  اضلال  ابن  مطهر شعار تشيع را اعلان  و انتشار داده  است .

به نقل از فرهنگ دهخدا

_____________________

* به شيعيان علي رافضي مي گفتند

در آن زمان ظاهرا هنوز هنوز تقسيم بندي بين روحاني و جسماني صورت نگرفته بود و هنوز آيت الله ها تافته ي جدا بافته نشده بودند، علامه حلي ، علامه حلي بوده و نه آيت الله حلي............

 

شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۵

shame_zendan_Dr.Shariati

چيزي به 29 خرداد نمونده سالگرد

شهادت مرحوم دكتر علي شريعتي

اين هم شعر به ياد ماندني شمع زندان

سروده ي جناب دكتر شريعتي (به صورت كامل)

 

تا سحر اي شمع بر بالين من

امشب از بهر خدا بيدار باش

سايه غم ناگهان بر دل نشست

رحم کن امشب مرا غمخوار باش

 

کام اميدم به خون آغشته شد

تيرهاي غم چنان بر دل نشست

کاندرين درياي مست زندگي

کشتي اميد من بر گل نشست

 

آه ! اي ياران به فريادم رسيد

ورنه مرگ امشب به فريادم رسد

ترسم آن شيرين تر از جانم ز راه

چون به دام مرگ افتادم رسد

 

گريه و فرياد بس کن شمع من

بر دل ريشم نمک ديگر مپاش

قصه بي تابي دل پيش من

بيش از اين ديگر مگو خاموش باش

 

جز توام اي مونس شب هاي تار

در جهان ديگر مرا ياري نماند

زانهمه ياران به جز ديدار مرگ

با کسي اميد ديداري نماند

 

همدم من مونس من شمع من

جز توام در اين جهان غمخوار کو

واندرين صحراي وحشت زاي مرگ

واي بر من واي بر من يار کو؟

 

اندرين زندان من امشب شمع من

دست خواهم شستن از اين زندگي

تا که فردا همچو شيران بشکنند

ملتــم  زنجيــر هـاي   بنـدگي

 

لطفا فاتحه اي نثار روح جناب دکتر علي شريعتي بفرماييد

جمعه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۵

masih&shaban

مسيح (ع) و شبان

حضرت مسيح (ع) شباني را گفت: عمر خود را به شباني صرف كردي ، اگر در تحصيل علم مي كوشيدي بهتر از اين بودي.

شبان عرض كرد: يا نبي الله من فقط 6 مسئله از همه ي دانش ها آموخته ام و بدان عمل مي كنم:

اول اينكه تا حلال هست ، حرام نمي خورم و هرگز حلال كم نمي شود كه احتياج به حرام باشد.

دوم اينكه تا راست هست ، دروغ نمي گويم و هرگز راست كم نمي شود تا احتياج به دروغ باشد.

سوم اين كه تا عيب خود مي بينم به عيب ديگران مشغول نمي شوم و هنوز از اصلاح عيوب خود فارغ نشده ام كه به عيب ديگران بپردازم.

چهارم اينكه تا ابليس نميرد از وسوسه ي او ايمن نمي شوم و هنوز شيطان نمرده است كه من ايمن باشم.

پنجم اينكه تا گنج و خزينه خدا را خالي نبينم به گنج و خزينه مخلوق طمع ندارم و هنوز خزينه و گنج خدا را خالي نيافته ام.

ششم اينكه تا هر دو پاي خود را در بهشت نديده ام از عذاب خدا ايمن نباشم.

حضرت عيسي ع فرمودند: علم اولين و آخرين همين هاست كه آموخته اي.

دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۵

Oghab

migan oghab vaghti bekhad bemire motevajjeh mishe ke mikhad bemire va shoroo mikone be parvaz va enghadr az in zamine lanati fasele migire ta oon bala tooye owj bemire
 
مطلب بالا آفلايني است كه توسط يكي از دوستان عزيزم برايم ارسال شده كه من رو به ياد شعر عقاب آقاي پرويز ناتل خانلري انداخت، اين شعر رو به همه ي كساني كه اجازه نمي دن صيانت نفسشون لكه دار بشه تقديم مي كنم:
گشت غمناك دل و جان عقاب
چو از او دور شد ايام شباب
كامل اين شعر را در اين آدرس به دست بياوريد:
 
 
 

شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۵

azaab

بسم الله الرحمن الرحيم

به خدا قسم كه عذاب خداوند نزديك است!

چرا نمي خواهيم اين را بفهميم!

عذاب بر بالاي سرمان قرار گرفته!

مي دونيد خداوند منافقين را بيشتر از كفار عذاب مي كنه!

و يكي از دلايلي كه جامعه هاي اسلامي شديدا دچار عذاب شده اند همين است!

دختر خانمي كه خودت رو پاك نشون مي دي و به بي عفتي دست مي زني

با شما هستم!

آقا پسري كه به انواع كثافت خودت رو آلوده كرده اي، با شما هستم!

نمي خواستم اين ها را بنويسم ولي وقتي حساب كردم همين كساني كه با كلي ادعا

گناه هاي كبيره را انجام مي دهند در زماني كه زمين شروع به لرزيدن مي كنه

از ترس قلبشون مي خواد از توي دهنشون بزنه بيرون، ترجيح دادم اينها رو بگم!

دختر خانم ! بي عفتي هنر نيست!

آقا پسر! لجن بودن جسارت نيست!

فقط يادتون بياد اون لحظه رو كه خونتون داره مثل گهواره تكون مي خوره و صداي

جدا شدن تيرآهن ها رو از همديگه مي شنويد و به خداوند مي گيد غلط كردم، خدايا

توبه مي كنم ، خدايا ديگه از اين غلط ها نمي كنم!

كاري كنيد كه الان آبرويي براي توبه داشته باشين!

وقتي كه سقف داره روي سرتون خراب ميشه شايد ديگه خيلي دير شده باشه!

باز هم قسم مي خورم كه عذاب خداوند با ما فاصله اي ندارد، بي حيايي را از حد نگذرانيم!

بي حيايي را از حد نگذرانيم!

جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۵

pooya

اين شعر توسط  دوست ارجمندم آقاي منير سپاس بلخي سروده شده است:

پویا

از کعــــبه تا مزار ترا جستجو کنم

پیوســــته بیقـــــرارترا جستجو کنم

در بام اختران شب و  عالم سکوت

حیرت کنم  نگار  ترا جستجو کنم

در خنده های غنچه و در گریه های ابر

در برگ و در بهـــــار ترا جستجو کنم

در سطر هر نوشته و در جان هرغزل

چون  نام مـــــاندگار  ترا جستجو کنم

بی تو اسیر غصه منم ای مسرتم

تا غم کند فرار   ترا جستجو کنم

من با سپاه شوق به اکناف لحظه ها

با لشکر و سوار   ترا جستجو کنم

در پشت هر چکاد تمنای زندگــــی

در پهن کوهســـار  ترا جستجو کنم

پالیدن تو داد به  من کشت صد فراق

ما را رسیده کار     ترا جستجو کنم

من در میان حکمت و زیبایی بهار

در فوج لاله زار   ترا جستجو کنم

در ماهتاب و اختر ودر نور آفتاب

در قلب  آبشــــار   ترا جستجو کنم

در بوی برف و نالهء پاییزو در فضا

در مشک نوبهــــــار ترا جستجو کنم

هم شعر و هم ترانه و هم رنگ و هم قلم

هم سوژه ای   تو یار   ترا جستجو کنم

در خانقاه و مسجد و بت خانه و حرم

در سوزهر زوار   ترا جستجو کنم

بخت بلند داده به من همنفس کنون

با نســــل هم تبار  ترا جستجو کنم

 

من  سرخروی فقرشدستم  زکاوشی

ای گنج  اعتبــــــــار   ترا جستجو کنم

پویای  نیمه راه نبودم  نمی شــــــوم

تا لحظه ی گـــــذار ترا جستجو کنم

از لحظه ای نخست ندانم  شمار آن

در سینه بار بار   ترا جستجو کنم

دست منیر تا برســـــد دامن  ترا

از کعبه تا مزار  ترا جستجو کنم

در لابلای زمزمه و ناله  وصدا

 

30 مارچ سال 2006 ساعت 2 و 20 دقیقه شب   آلمان شهر اشتوت گارت

http://www.monir-sepas.persianblog.com/

 

چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۵

SMS

قيمت هر SMS معادل يك ليتر بنزين تصفيه شده

سلام

من زياد اهل نوشتن مطالبي از اين قبيل كه الان مي خوام بنويسم نيستم ولي بعضي وقتا بدجوري آدم داغ مي كنه!

من نمي دونم دقيقا چند نفر توي ايران ماشين بنزين سوز دارند؟!

و البته دقيقا هم نمي دونم كه چند نفر توي ايران موبايل دارند؟!

ولي مطلب حائز اهميت اينه كه هر دو بالاي ده ميليون هستند و اگر هم در حال حاضر موبايل از ماشين كمتر باشه در آينده ي نه چندان دور مطمئنم كه تعداد تلفن هاي همراه از اتوموبيل هاي بنزين سوز بيشتر خواهد شد.

فكر مي كنيد خيلي دارم پرت و پلا حرف مي زنم، نه؟ شايد حق با شما باشه ولي قبل از اينك از اين صفحه رد بشين اين چند خط رو بخونيد شايد به درد شما هم بخوره:

وقتي 20 تومان قيمت بنزين مي خواد بالا  پايين بشه صد بار توي مجلس وارسي ميشه و آخرش بعد از كلي ابراز شرمندگي و تأسف و آوردن دلايل جور واجور براي مردم، اعلام مي كنند مثلا قيمت از 65 تومان به 80 تومان تبديل شد، اون هم اگر واقعا اين همه دولت سوسيد نميداد اين مقدار هم بالا نمي رفت(البته به قول خودشون) ولي حرف حساب من چيه؟

تلفن همراه

قيمت هر پيام كوتاه بدون مقدمه از 14 تومان به ناگهان ميپره روي 80 تومان!!!!

اين چه معنايي داره؟

آيا فقط مشتقات نفت هستند كه بايد به صورت منطقي و با حساب و كتاب تغيير كنند؟

مگر اين مملكت اينقدر بي صاحب شده كه قيمت يك اس ام اس معادل يك ليتر بنزين تصفيه شده شود؟

آيا سياست دولت است تا مردم كمتر به شايعه پراكني بپردازند؟

يا سياست معلمان اخلاق است تا مردم كمتر حرف بد براي همديگر بنويسند؟

اگر مجلس در اولين فرصت به اين موضوع نپردازد، خيلي معاني بدي پيدا خواهد كرد!

 

قبل از عيد بود كه اخبار گفت: روزي 2.000.000 (دو ميليون) پيام كوتاه مخابره مي شود!

سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۵

elame_eshgh

غير از عشق بقيه ي علوم، علم بناي آخور هستند (مولوي)

 

تو در اين يك هفته مشغول كدام

علم خواهي گشت اي مرد تمام

فلسفه يا نحو، يا طب يا نجوم

هندسه يا رمل يا اعداد شوم

علم نبود غير علم عاشقي

ما بقي تلبيس ابليس شقي

علم فقه و علم تفسير و حديث

هست از تلبيس ابليس خبيث

سينه گر خالي ز معشوقي بود

سينه نبود كهنه صندوقي بود

تا به كي افغان و اشك بي شمار

از خدا و مصطفي شرمي بدار

لوح دل از فضله ي شيطان بشوي

اي مدرس درس عشقي هم بگوي

دل منور كن به انوار جلي

چند باشي كاسه ليس بو علي؟

سينه خود را برو صد چاك كن

دل از اين آلودگي ها پاك كن

جناب شيخ بهايي

البته با چنين مضموني و حتي با ابياتي مشابه در مثنوي معنوي نيز وجود دارد كه

به نظر مي رسد جناب شيخ بهايي از آن اشعار در اين مثنوي خود بهره ي فراوان برده است.