شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۰

زید بن حارثه

زمانی پیامبر صلوات الله علیه بر اصحاب صفه * می گذشت که دید یکی از این افراد که جوانی از ایشان بود حالی متفاوت دارد
چهره ای زرد و نزار و حالی غیر معمول، به او فرمودند زید چگونه شب را صبح کردی یا زید؟
زید گفت: در حالی که به یقین رسیده ام !
پیامبر که در کنار اصحاب بودند مجددا از او پرسیدند:
هر چیزی علامتی دارد ، بگو ببینم آیا تو چه علامتی از یقینت را می توانی بیان نمایی؟
گفت: در حالی به یقین رسیدم که روزها روزه بوده ام و شب ها از عشق الله نخوابیده ام ، به جایی رسیدم که دیدم چیزی به نام زمان معنا ندارد
و در عین حال می توانم با نگاه بر چهره ی هر کسی تشخیص دهم که بهشتی کدام است و دوزخی کدام
خلاصه همین طور داشت می گفت و می گفت که بعد از مدتی به پیامبر عرض کرد: آیا هنوز بگویم؟
آیا اجازه می دهید تا افراد بهشتی و دوزخی را معرفی کنم ؟
که پیامبر دست مبارک را جلوی لب آورده و فرمودند نه دیگر نگو و خودداری کن!
و بعد از زید پرسیدند چه دعایی می خواهی در حق تو کنم؟
زید گفت: می خواهم دعا فرمایید که از اولین شهیدانی باشم که در راه الله و در رکاب شما به شهادت می رسد!
پیامبر دست به آسمان برده و برایش دعا فرمودند
اندکی بعد از این ملاقات جنگ احد صورت گرفت که ابتدا جعفر بن ابیطالب در این جنگ شربت شهادت را نوشید و بعد از او زید بن حارثه ...
گفت پیغامبر صباحی زید را          کیف اصبحت ای رفیق با صفا
گفت عبدا مؤمنا باز اوش گفت          کو نشان از باغ ایمان گر شکفت
گفت تشنه بوده‌ام من روزها          شب نخفتستم ز عشق و سوزها
تا ز روز و شب گذر کردم چنان          که ز اسپر بگذرد نوک سنان
که از آن سو جملهٔ ملت یکیست          صد هزاران سال و یک ساعت یکیست
هست ازل را و ابد را اتحاد          عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد
گفت ازین ره کو ره‌آوردی بیار          در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون ببینند آسمان          من ببینم عرش را با عرشیان
هشت جنت هفت دوزخ پیش من          هست پیدا همچو بت پیش شمن
یک بیک وا می‌شناسم خلق را          همچو گندم من ز جو در آسیا
که بهشتی کیست و بیگانه کیست          پیش من پیدا چو مار و ماهیست
جمله را چون روز رستاخیز من          فاش می‌بینم عیان از مرد و زن
هین بگویم یا فرو بندم نفس          لب گزیدش مصطفی یعنی که بس

اصحاب صفه گروهی از مهاجران بودند که هیچ تعلق دنیایی نداشتند و به همین دلیل همینکه پیامبر اعلام کارزار با کفار می فرمود ، همگی با تمام وجود در نبردها شرکت می کردند و ...

جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۰

سلام دوست من ، اعتراض خود را اعلام کنید


سلام دوست من، هر کسی با هر عقیده و
مذهبی به عنوان تنها یک انسان وظیفه
دارد در چنین شرایطی سکوت خود را بشکند و
اعتراض خود را اعلام کند!

گروهی از فعالان اینترنتی طرحی را برای
تشکیل یک کمپین رسمی امضای یک میلیون
نفره در رابطه با کشتار مردم منطقه اجرا
کرده‌اند.

اگر تعداد امضاهای یک کمپین بتواند به
یک میلیون نفر برسد دبیر کل سازمان ملل
وظیفه دارد آن موضوع را پیگیری کرده و
نسبت به آن اعلام موضع کند.

برای رای دادن در این موضوع می‌توانید
به این صفحه مراجعه نمایید:

http://www.petitiononline.com/ssi2011/petition.html

کافی است روی
Sign the Petition
 کلیک کرده و در صفحه بعد  با وارد کرد
نام و آدرس ایمیل خود این کمپین را امضا
کنید

لطفا این مطلب را به دیگران نیز ارسال
کنید

ترجمه متن منتشره در این کمپین امضاء در
ادامه می‌آید:

......................................................................

جناب آقای بانکی مون

دبیر کل محترم سازمان ملل متحد

مستحضرید که نقض حقوق بشر توسط هر فرد و
گروهی که صورت گیرد محکوم است، زیرا
علاوه بر سلب حقوق و آسایش انسان‌ها، به
بی‌مبالاتی نسبت به اجرا و احترام به
این حقوق منجر می‌گردد و سکوت و
بی‌اعتنایی در برابر نقض این حقوق باعث
سر افکندگی در پیشگاه خداوند، ملت‌ها و
تاریخ بشر خواهد شد.

کشتار وحشیانه شهروندان و غیرنظامیان
به ویژه زنان و کودکان بی‌دفاع
کشورهایی نظیر بحرین، لیبی و یمن ناقض
حق اولیه حیات، حق تعیین سرنوشت و حق
آزادی بیان است که از جمله اساسی‌ترین
حقوق ابناء بشر می‌باشند و در عرف‌ها و
معاهدات بین‌المللی نظیر اعلامیه
جهانی حقوق بشر و کنوانسیون‌های
بین‌المللی مورد تاکید قرار
گرفته‌اند.

آن‌چه امروزه در این کشورها در حال روی
دادن است به وضوح مصداق بارز نقض این
گونه حقوق انسان‌هاست که عناوین
مجرمانه آن را می‌توان در موارد مختلف
کنوانسیون‌های چهارگانه ژنو جستجو
نمود.

این نقض فاحش حقوق بشر و سلب حیات و
آزادی انسان‌های مظلوم، مستلزم توجه
جدی و فوری سازمان ملل متحد و تمامی
اعضای جامعه بین‌المللی می‌باشد، که
با چنین روندی اگر خود آن‌ها روزی در
معرض چنین اتفاقی قرار گیرند چه دفاعی
خواهند داشت.

پر واضح است که افتخار یا ننگ تمامی این
اتفاقات جهانی این مقطع از زندگی
بشر‌،در تاریخ به نام این سازمان و علی
الخصوص در کارنامه دوران مسئولیت
جناب‌عالی ثبت خواهد شد.

از این رو ما آزاد‌ی‌خواهان سراسر جهان
در حمایت از صیانت ابتدایی‌ترین حقوق
بشر‌، از جناب‌عالی به عنوان دبیر کل
سازمان ملل‌، که مرجع اصلی نظارت بر
اجرای اسناد و معاهدات بین‌المللی حقوق
بشر می‌باشید، در این برهه‌ی حساس از
تاریخ زندگی بشر این مسئولیت بزرگ و
سرنوشت ساز را بر عهده دارید‌، مصرانه
خواهان پیگیری و اجرای مفاد ذیل
می‌باشیم‌:

۱- مداخله سریع و قاطع جهت توقف فوری و بی
قید و شرط کشتار بی‌رحمانه مردم.

۲- اخراج مداخله‌گران بیگانه اعم از
نظامی و غیر نظامی از کشورهای مذکور.

۳- فراهم آوردن مقدمات و شرایط لازم‌،
جهت تعیین سرنوشت این کشورها به دست
ملت‌های‌شان.

به امید آن‌که سازمان ملل، سازمان
مدافع ملت‌های در بند و  رنج دیده از جور
ظالمان و مستکبران باشد.

...................................................................................................................................................

Dear Friends,

I have just read and signed the online petition:

"sop sacrificing innocence "

hosted on the web by PetitionOnline.com, the free online petition
service, at:

http://www.petitiononline.com/ssi2011/petition.html

I personally agree with what this petition says, and I think you might
agree, too.  If you can spare a moment, please take a look, and
consider
signing yourself.

Best wishes








پنجشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۰

چار جوی جنت اندر حکم ماست

چار جوی جنت اندر حکم ماست
این نه حکم ما که فرمان خداست
جناب مولانا

این بیت زیبای جناب مولانا اشاره به 15 سوره محمد صلوات الله علیه دارد


مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي‏ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ
 
أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ
 
رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَميماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ (15)
سوره محمد ص
مَثَلِ بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده [چون باغى است كه‏] در آن نهرهايى است از
 
آبى كه [رنگ و بو و طعمش‏] برنگشته و جويهايى از شيرى كه مزه‏اش دگرگون نشود و
 
رودهايى از باده‏اى كه براى نوشندگان لذّتى است و جويبارهايى از انگبينِ ناب. و در آنجا از
 
هر گونه ميوه براى آنان [فراهم‏] است و [از همه بالاتر] آمرزش پروردگار آنهاست. [آيا
 
چنين كسى در چنين باغى دل‏انگيز] مانند كسى است كه جاودانه در آتش است و آبى جوش

پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۰

من رفتنی ام؟

اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه
گفت :حاج آقا يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه

گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم

گفت: : من رفتني ام
گفتم: يعني چي؟

گفت: دارم ميميرم

گفتم: دکتر ديگه اي، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.

گفتم: خدا کريمه، انشاله که بهت سلامتي ميده

با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم خدا کريم نيست؟

فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه گول ماليد سرش

گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟

گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم از خونه بيرون نميومدم

کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن

تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم

خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم

اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو کسي نداشت

خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد

با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن

آخه من رفتني ام و اونا انگار نه

سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم

بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم

ماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم

گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون اينکه حساب کتاب کنم کمک ميکردم

مثل پير مردا برا همه جونا و آرزوي خوشبختي ميکردم

الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و ناز وخوردني شدم

حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين خوب شدن و

قبول ميکنه؟

گفتم: بله، اونجور که يادگرفتم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزيزه

 آرام آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر داشت ميرفت گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟

گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!

يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟

گفت: بيمار نيستم!

هم کفرم داشت در ميومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار ميشدم گفتم: پس چي؟

گفت: فهميدم مردنيم، رفتم دکتر گفتم: ميتونيد کاري کنيد که نميرم گفتن: نه گفتم: خارج چي؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجي

 مارفتني هستيم کي ش فرقي داره مگه؟ باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد