سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۰

سقوط اخلاقي جامعه ايران

سقوط اخلاقي جامعه ايران

جامعه شناسان! تخصص تان را به كار گيريد ، امروز به شما نيازمنديم


عصر ايران : قتل مرحوم روح الله داداشي - قوي ترين مردان ايران و جهان - حاوي نكات
غم انگيز زيادي است كه كم و بيش بدانها پرداخته شده است ،‌از جمله اين كه قاتل وي
،‌نه يك فرد شرور سابقه دار كه نوجواني هفده و نيم ساله است كه با خود چاقو حمل مي
كرده است. همين يك مورد ،‌ كافي است همه كساني كه به جامعه ايراني علاقه مند هستند
را به شدت بيمناك و نگران كند كه چه زمينه هاي فرهنگي ،‌ تربيتي و اجتماعي نامساعدي
باعث شده فردي به اين سن و سال ،‌ اولاً‌ با خود آلت قتاله حمل كند ،‌ ثانياً‌ سر
مساله اي كه اساساً‌ مساله نيست (برخورد آينه بغل خودروها به يكديگر) درگيري فيزيكي
و فحاشي ايجاد شود و نهايتاً‌ يك به خود اجازه و جرأت دهد با چاقو شاهرگ يك فرد
ديگر را بزند.

قاتل داداشي ،‌هر چند در اين پرونده مجرم است و بايد مجازات شود ،‌ اما در نگاهي
كلان تر به موضوع ،‌او خود قرباني جامعه اي است كه در آن تربيت شده است و اين
،‌همان نقطه نگران كننده است چه آن كه پرونده حاضر با رأي دادگاه و تصميم اولياي دم
،‌مختومه مي شود اما ميليون ها جوان و نوجوان ديگر ايراني در جاي جاي اين كشور ،‌در
معرض ْآسيب هاي اين چنيني هستند ، آسيب هايي كه گاه در قامت قتل و قاتل و مقتول رخ
مي نماياند ،‌ گاه جوان ايراني را از ديوار خانه مردم بالا مي برد ،‌ يا او را به
مسلخ مواد مخدر مي برد ،‌يا به مشكلات جنسي و بيماري هاي لاعلاج مبتلا مي سازد و
نهايتاً‌ او را افسرده ، عاصي ، نااميد ، فحاش ، بي حوصله ، زود رنج و بي اخلاق مي
كند.

البته منظور اين نيست كه همه جوانان چنين اند اما نمي توان خود را به خواب زد و با
"شعار درماني" ، واقعيت ها را ناديده گرفت و وجدان خود را آسوده پنداشت. بخش قابل
توجهي از جوانان ما همان گونه اند كه در سطور بالا بدان اشاره شد.

بحث ، بحث مرحوم داداشي و ماجراي قتل او نيست.اين فقط يك نمونه از ناهنجاري هايي
است كه دامنگير نسل جوان شده است؛ نسلي كه اگر آينه بغل ماشين هايشان در ترافيك
خيابان به هم سابيده شود ، ممكن است كارشان از فحش ناموسي در پشت فرمان آغاز و به
قتل در پشت چراغ قرمز منتهي شود.

وضعيت حاضر هم مربوط به اين دولت و آن دولت نيست . كليت جامعه ما با شيب قابل
ملاحظه اي دچار سقوط اخلاقي شده است. خانواده به ويژه در شهرهاي بزرگ ، آن جايگاه
سابق خود را از دست داده است و هم از اين روست كه حدود يك پنجم ازدواج ها به طلاق
حقوقي مي انجامد و بخش عمده باقي مانده هم دچار اختلال و طلاق عاطفي اند. احترام
والدين مانند قبل نيست. حرمت زنان در جامعه محفوظ نيست و جامعه اي كه تا ديروز زنان
و دختران را ناموس خود مي پنداشت ، با شگفتي مي بيند كه جوانش در خيابان بر سر زن
مردم عربده مي كشد يا در حضور بانوان ، از گفتن ركيك ترين دشنام ها ابايي ندارد.

حجب و حيا ، گوهر كمياب جامعه شده است ، خدا نكند فيلمي از روابط خصوصي يك نفر به
بيرون درز كند ، همه در بلوتوث و ايميل كردن آن به يكديگر سر از پا نمي شناسند، از
همسايه ، فقط يك نام باقي مانده و شاگردي و استادي ، به قالب هاي خشك و بي روح
محدود شده است، دروغ به راحتي آب خوردن رد و بدل مي شود،كمتر كسي از اين كه جنس
درجه سه را به نام كالاي اعلا قالب كند عذاب وجدان مي گيرد ، روابط جنسي خارج از
خانواده يك واقعيت تلخ است ، صله رحم به مهماني هاي رسمي و تعارفي تقليل يافته ،
لبخندها عمدتاٌ تصنعي شده و ... . ما ديگر همان جامعه قبل نيستيم.
پزشكي قانوني اعلام كرده كه طي 10 سال اخير به طور متوسط هر 8 ساعت يك نفر با سلاح
سرد كشته شده اند و هر روز به طور متوسط 1600 پرونده نزاع در اين نهاد قانوني تشكيل
مي شود (خبرگزاري مهر).
اين ها كه آمار ساختگي بي بي سي و راديو اسرائيل نيست.واقعيت هاي تلخ و گزنده جامعه
امروز خود ماست. كجاي تاريخ ايران ، هر روز خدا 3 نفر فقط با سلاح سرد در اين مملكت
كشته مي شدند. چه زماني در اين سرزمين طلاق اين همه گسترش داشت؟ چه زماني اين همه
جوان معتاد داشتيم؟خيانت هاي خانوادگي و تن فروشي و دختران فراري ، كي در اين كشور
تا بدين حد رواج داشت؟ همين الان با 75 ميليون جمعيت 13 ميليون پرونده قضايي داريم!
كه اگر براي هر پرونده حداقل 2 نفر طرفين دعوا را در نظر بگيريم ، معنايش اين است
كه همين الان 30 - 20 ميليون نفر از جمعيت ايران در حال نزاع قضايي با يكديگرند!
وحشتناك نيست؟! كجاست آن دوستي ها و صداقت ها و گذشت هايي كه جامعه ايران را در
جهان ممتاز مي كرد؟!

پيشنهاد مشخص ما اين است كه استادان بزرگ جامعه شناسي با احساس وظيفه اي تاريخي ،
دور هم جمع شوند و به واكاوي همه جانبه جامعه امروز ايران بپردازند ، علت و درمان
ها را از رهگذر مطالعات علمي و ميداني پيدا كنند و به جامعه و دولتمردان «نسخه»
دهند. هر چه فارغ از اين بررسي هاي علمي ارائه شود ، يا غلط است ، يا احساسي و يا
در بهترين حالت - كه اغلب در رسانه هاي مستقل مي بينيم -فقط بخشي از واقعيت است.
ما همان طور كه در علم پزشكي متخصصان خوبي در كشور داريم كه درد و درمان بسياري از
بيماري ها را مي شناسند ، متخصصان واقعاً دانشمندي در عرصه علوم اجتماعي داريم كه
مي توانند در اين زمان كه جامعه ما بيمار شده ، درد و درمان را بيابند و الا اگر
اين مسائل به تيترهاي رسانه ها و اظهار نظر فلان نماينده مجلس در نطق پيش از دستور
و اقدامات پليسي و نظاير اين ها واگذاشته شوند ، ديري نخواهد پاييد كه همه آنچه در
طول تاريخ از فرهنگ و تمدن و ديانت و انسانيت اندوخته ايم ، به باد فنا برود.

جامعه شناسان!
چشم جامعه امروز ايران به تخصص و دانش شماست ؛ بار اين وظيفه تاريخي را بر دوش خود
حس نميكنيد؟

یکشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۰

سوال می کنند ایا دین اسلام باید در المان مثل دین های دیگه به رسمیت شناخته شده باشد

سلام

دولت مركل، كه بنا به گفته كارشناسان طي روزهاي گذشته با هدف ممانعت از به رسميت شناخته شدن دين اسلام در قانون اساسي آلمان و ايجاد محدوديت براي جامعه مسلمانان آلمان در كليه عرصه هاي فرهنگي و سياسي، اقدام به برگزاري يك نظرسنجي مغرضانه كرده است.

اين نظرسنجي در يك پايگاه اينترنتي كه به سفارش دولت آلمان راهاندازي شده برگزار مي شود و طي آن در مورد قرار گرفتن و يا نگرفتن دين اسلام ميان اديان رسمي آلمان، همانند اديان مسيحي و يهودي، سؤال شده و از بازديدكنندگان از اين پايگاه خواسته مي شود كه نظر خود را ابراز كنند (سوال می کنند ایا دین اسلام باید در المان مثل دین های دیگه به رسمیت شناخته شده باشد).
اين در حالي است كه اكثر مسلمانان از اين نظرسنجي بياطلاع هستند و لذا محافل صهيونيستي در آلمان هرروزه از طريق عوامل خود اقدام به افزايش رأي منفي در اين نظرسنجي مي كنند.
ا 
ز كليه مسلمانان داراي احساس مسئوليت دعوت مي كنیم تا با مراجعه به آدرس پايگاه اينترنتي مذكور در برهم زدن اين بازي صهيونيستي مركل، به مسلمانان ساكن آلمان ياري رسانند. براي اين كار كافي است تا با مراجعه به پايگاه اينترنتي

http://www.tagesschau.de/inland/wulffrede112.html
 
و بعد از انتخاب گزینه

"ja "    یعنی بله
 
 روي   

"zur auswertung "   یعنی ارسال برای ارزیابی

 كليك نماييد
لطفا این ایمیل را برای دوستان خود فوروارد کنید

شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۰

زید بن حارثه

زمانی پیامبر صلوات الله علیه بر اصحاب صفه * می گذشت که دید یکی از این افراد که جوانی از ایشان بود حالی متفاوت دارد
چهره ای زرد و نزار و حالی غیر معمول، به او فرمودند زید چگونه شب را صبح کردی یا زید؟
زید گفت: در حالی که به یقین رسیده ام !
پیامبر که در کنار اصحاب بودند مجددا از او پرسیدند:
هر چیزی علامتی دارد ، بگو ببینم آیا تو چه علامتی از یقینت را می توانی بیان نمایی؟
گفت: در حالی به یقین رسیدم که روزها روزه بوده ام و شب ها از عشق الله نخوابیده ام ، به جایی رسیدم که دیدم چیزی به نام زمان معنا ندارد
و در عین حال می توانم با نگاه بر چهره ی هر کسی تشخیص دهم که بهشتی کدام است و دوزخی کدام
خلاصه همین طور داشت می گفت و می گفت که بعد از مدتی به پیامبر عرض کرد: آیا هنوز بگویم؟
آیا اجازه می دهید تا افراد بهشتی و دوزخی را معرفی کنم ؟
که پیامبر دست مبارک را جلوی لب آورده و فرمودند نه دیگر نگو و خودداری کن!
و بعد از زید پرسیدند چه دعایی می خواهی در حق تو کنم؟
زید گفت: می خواهم دعا فرمایید که از اولین شهیدانی باشم که در راه الله و در رکاب شما به شهادت می رسد!
پیامبر دست به آسمان برده و برایش دعا فرمودند
اندکی بعد از این ملاقات جنگ احد صورت گرفت که ابتدا جعفر بن ابیطالب در این جنگ شربت شهادت را نوشید و بعد از او زید بن حارثه ...
گفت پیغامبر صباحی زید را          کیف اصبحت ای رفیق با صفا
گفت عبدا مؤمنا باز اوش گفت          کو نشان از باغ ایمان گر شکفت
گفت تشنه بوده‌ام من روزها          شب نخفتستم ز عشق و سوزها
تا ز روز و شب گذر کردم چنان          که ز اسپر بگذرد نوک سنان
که از آن سو جملهٔ ملت یکیست          صد هزاران سال و یک ساعت یکیست
هست ازل را و ابد را اتحاد          عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد
گفت ازین ره کو ره‌آوردی بیار          در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون ببینند آسمان          من ببینم عرش را با عرشیان
هشت جنت هفت دوزخ پیش من          هست پیدا همچو بت پیش شمن
یک بیک وا می‌شناسم خلق را          همچو گندم من ز جو در آسیا
که بهشتی کیست و بیگانه کیست          پیش من پیدا چو مار و ماهیست
جمله را چون روز رستاخیز من          فاش می‌بینم عیان از مرد و زن
هین بگویم یا فرو بندم نفس          لب گزیدش مصطفی یعنی که بس

اصحاب صفه گروهی از مهاجران بودند که هیچ تعلق دنیایی نداشتند و به همین دلیل همینکه پیامبر اعلام کارزار با کفار می فرمود ، همگی با تمام وجود در نبردها شرکت می کردند و ...

جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۰

سلام دوست من ، اعتراض خود را اعلام کنید


سلام دوست من، هر کسی با هر عقیده و
مذهبی به عنوان تنها یک انسان وظیفه
دارد در چنین شرایطی سکوت خود را بشکند و
اعتراض خود را اعلام کند!

گروهی از فعالان اینترنتی طرحی را برای
تشکیل یک کمپین رسمی امضای یک میلیون
نفره در رابطه با کشتار مردم منطقه اجرا
کرده‌اند.

اگر تعداد امضاهای یک کمپین بتواند به
یک میلیون نفر برسد دبیر کل سازمان ملل
وظیفه دارد آن موضوع را پیگیری کرده و
نسبت به آن اعلام موضع کند.

برای رای دادن در این موضوع می‌توانید
به این صفحه مراجعه نمایید:

http://www.petitiononline.com/ssi2011/petition.html

کافی است روی
Sign the Petition
 کلیک کرده و در صفحه بعد  با وارد کرد
نام و آدرس ایمیل خود این کمپین را امضا
کنید

لطفا این مطلب را به دیگران نیز ارسال
کنید

ترجمه متن منتشره در این کمپین امضاء در
ادامه می‌آید:

......................................................................

جناب آقای بانکی مون

دبیر کل محترم سازمان ملل متحد

مستحضرید که نقض حقوق بشر توسط هر فرد و
گروهی که صورت گیرد محکوم است، زیرا
علاوه بر سلب حقوق و آسایش انسان‌ها، به
بی‌مبالاتی نسبت به اجرا و احترام به
این حقوق منجر می‌گردد و سکوت و
بی‌اعتنایی در برابر نقض این حقوق باعث
سر افکندگی در پیشگاه خداوند، ملت‌ها و
تاریخ بشر خواهد شد.

کشتار وحشیانه شهروندان و غیرنظامیان
به ویژه زنان و کودکان بی‌دفاع
کشورهایی نظیر بحرین، لیبی و یمن ناقض
حق اولیه حیات، حق تعیین سرنوشت و حق
آزادی بیان است که از جمله اساسی‌ترین
حقوق ابناء بشر می‌باشند و در عرف‌ها و
معاهدات بین‌المللی نظیر اعلامیه
جهانی حقوق بشر و کنوانسیون‌های
بین‌المللی مورد تاکید قرار
گرفته‌اند.

آن‌چه امروزه در این کشورها در حال روی
دادن است به وضوح مصداق بارز نقض این
گونه حقوق انسان‌هاست که عناوین
مجرمانه آن را می‌توان در موارد مختلف
کنوانسیون‌های چهارگانه ژنو جستجو
نمود.

این نقض فاحش حقوق بشر و سلب حیات و
آزادی انسان‌های مظلوم، مستلزم توجه
جدی و فوری سازمان ملل متحد و تمامی
اعضای جامعه بین‌المللی می‌باشد، که
با چنین روندی اگر خود آن‌ها روزی در
معرض چنین اتفاقی قرار گیرند چه دفاعی
خواهند داشت.

پر واضح است که افتخار یا ننگ تمامی این
اتفاقات جهانی این مقطع از زندگی
بشر‌،در تاریخ به نام این سازمان و علی
الخصوص در کارنامه دوران مسئولیت
جناب‌عالی ثبت خواهد شد.

از این رو ما آزاد‌ی‌خواهان سراسر جهان
در حمایت از صیانت ابتدایی‌ترین حقوق
بشر‌، از جناب‌عالی به عنوان دبیر کل
سازمان ملل‌، که مرجع اصلی نظارت بر
اجرای اسناد و معاهدات بین‌المللی حقوق
بشر می‌باشید، در این برهه‌ی حساس از
تاریخ زندگی بشر این مسئولیت بزرگ و
سرنوشت ساز را بر عهده دارید‌، مصرانه
خواهان پیگیری و اجرای مفاد ذیل
می‌باشیم‌:

۱- مداخله سریع و قاطع جهت توقف فوری و بی
قید و شرط کشتار بی‌رحمانه مردم.

۲- اخراج مداخله‌گران بیگانه اعم از
نظامی و غیر نظامی از کشورهای مذکور.

۳- فراهم آوردن مقدمات و شرایط لازم‌،
جهت تعیین سرنوشت این کشورها به دست
ملت‌های‌شان.

به امید آن‌که سازمان ملل، سازمان
مدافع ملت‌های در بند و  رنج دیده از جور
ظالمان و مستکبران باشد.

...................................................................................................................................................

Dear Friends,

I have just read and signed the online petition:

"sop sacrificing innocence "

hosted on the web by PetitionOnline.com, the free online petition
service, at:

http://www.petitiononline.com/ssi2011/petition.html

I personally agree with what this petition says, and I think you might
agree, too.  If you can spare a moment, please take a look, and
consider
signing yourself.

Best wishes








پنجشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۰

چار جوی جنت اندر حکم ماست

چار جوی جنت اندر حکم ماست
این نه حکم ما که فرمان خداست
جناب مولانا

این بیت زیبای جناب مولانا اشاره به 15 سوره محمد صلوات الله علیه دارد


مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي‏ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ
 
أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ
 
رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَميماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ (15)
سوره محمد ص
مَثَلِ بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده [چون باغى است كه‏] در آن نهرهايى است از
 
آبى كه [رنگ و بو و طعمش‏] برنگشته و جويهايى از شيرى كه مزه‏اش دگرگون نشود و
 
رودهايى از باده‏اى كه براى نوشندگان لذّتى است و جويبارهايى از انگبينِ ناب. و در آنجا از
 
هر گونه ميوه براى آنان [فراهم‏] است و [از همه بالاتر] آمرزش پروردگار آنهاست. [آيا
 
چنين كسى در چنين باغى دل‏انگيز] مانند كسى است كه جاودانه در آتش است و آبى جوش

پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۰

من رفتنی ام؟

اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه
گفت :حاج آقا يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه

گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم

گفت: : من رفتني ام
گفتم: يعني چي؟

گفت: دارم ميميرم

گفتم: دکتر ديگه اي، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.

گفتم: خدا کريمه، انشاله که بهت سلامتي ميده

با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم خدا کريم نيست؟

فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه گول ماليد سرش

گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟

گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم از خونه بيرون نميومدم

کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن

تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم

خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم

اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو کسي نداشت

خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد

با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن

آخه من رفتني ام و اونا انگار نه

سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم

بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم

ماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم

گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون اينکه حساب کتاب کنم کمک ميکردم

مثل پير مردا برا همه جونا و آرزوي خوشبختي ميکردم

الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و ناز وخوردني شدم

حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين خوب شدن و

قبول ميکنه؟

گفتم: بله، اونجور که يادگرفتم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزيزه

 آرام آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر داشت ميرفت گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟

گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!

يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟

گفت: بيمار نيستم!

هم کفرم داشت در ميومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار ميشدم گفتم: پس چي؟

گفت: فهميدم مردنيم، رفتم دکتر گفتم: ميتونيد کاري کنيد که نميرم گفتن: نه گفتم: خارج چي؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجي

 مارفتني هستيم کي ش فرقي داره مگه؟ باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد

یکشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۹

نوروز - تقدیم به کسانی که هنوز وطنشون رو به خاطر دینشون دوست دارند

آسمان و جهان-ترجمه كتاب السماء و العالم بحار ج‏3 81 باب بيست
و دوم نوروز و تشخيص آن، سعد و نحس روزهاى ماه فرس و روم و برخى نوادر
..... ص : 80
باب بيست و دوم نوروز و تشخيص آن، سعد و نحس روزهاى ماه فرس و روم و برخى نوادر
(1) 1- بسندى از معلّى بن خنيس كه در نوروز نزد امام صادق عليه السّلام
رفتم، فرمود: امروز را ميشناسى؟ گفتم روزيست كه عجمها بزرگش دارند و بهم
هديه دهند قربانت، فرمود: بكعبه‏اى كه در مكّه است، اين شيوه براى امريست
ديرين كه تفسيرش كنم برايت تا بفهمى، گفتم: اى آقايم، آن را از شما بدانم
دوست‏تر است نزد من از اينكه مرده‏هايم زنده شوند و دشمنانم بميرند،
فرمود: در نوروز بود كه خدا از بنده‏هايش پيمان گرفت او را بپرستند و
شريك با او نياورند، و برسولان و حججش بگروند، و بائمّه عليهم السلام
ايمان آرند.
نخست روز است كه خورشيد تابيده، باد وزيده، گل شكفته در زمين، روزى كه
كشتى نوح بر جودى استوار شده، روزى كه خدا در آن هزارها كه از ترس مرگ
گريخته و مرده بودند زنده كرد، روزى كه جبرئيل به پيغمبر فرود آمد روزى
كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله على عليه السّلام را بدوش گرفت تا بتهاى
قريش را از فراز كعبه افكند و خرد كرد، و همچنين بود ابراهيم عليه
السّلام، روزى كه پيغمبر فرمود تا اصحابش‏
آسمان و جهان-ترجمه كتاب السماء و العالم بحار، ج‏3، ص: 81
با أمير المؤمنين بيعت كردند، (1) روزى كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله
على عليه السّلام را بوادى پريان فرستاد تا از آنها بيعت گيرد: روزى كه
دوباره مردم با على عليه السّلام بيعت كردند، روزى كه بخوارج نهروان
پيروز شد و ذو الثدية را كشت، روزى كه قائم ظهور كند و روزى كه بدجّال
پيروز شود و او را در زباله‏دان كوفه بدار زند، نو روزى نيايد جز اينكه
ما توقع فرج داريم زيرا از روزهاى ما و روزهاى شيعيان ما است، حججش
نگه‏داشتند و شما آن را گم كرديد.
فرمود: يكى از پيغمبران از پروردگارش پرسيد چگونه اينها كه برون شدند
زنده كنى؟ خدا در اين روز باو وحى كرد آب بر مرقدشان بپاشد كه نخست روز
سال پارسيانست و آنان كه 30 هزار بودند زنده شدند، و آب پاشيدن در آن روز
سنّت شد گفتم: اى آقايم، قربانت نام روزهاى پارسى را بمن نگوئى؟ فرمود:
آنها 30 روزند از ماههاى قديم بى‏كم بيش در هر ماه.
1- هر مزد روز نامى از نامهاى خدا تعالى كه آدم را در آن آفريد، پارسيان
گويند: خوبست و نوشيدن و شادى را شايد.
امام صادق عليه السّلام ميفرمود: سعد است و مبارك: روز شاديست، با أميران
و سروران در آن سخن گوئيد، حوائج را بخواهيد كه برآورده شوند باذن خدا،
نوزادش مبارك است، نزد سلطان برويد، بخريد، بفروشيد، زراعت كنيد، درخت
بكاريد بنا كنيد، سفر كنيد كه همه كار را شايد و تزويج را، بيمارش بزودى
به شود گمشده‏اش يافت شود ان شاء اللَّه.

دوشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۹

FW: بگو پاینده ایران

From: taiebeh mohamadykia ‎


شبی دل بود و دلدار خردمند

دل از دیدار دلبر شاد و خرسند

که با بانگ بنان و نام ایران

دو چشمم شد ز شور عشق گریان

چو دلبر شور اشک شوق را دید

به شیرینی زمن مستانه پرسید

بگو جانا که مفهوم وطن چیست

که بی مهرش دلی گر هست دل نیست

به زیر پرچم ایران نشستیم

و در را جز به روی عشق بستیم

به یمن عشق، درّ ناب سفتیم

و در وصف وطن اینگونه گفتم

وطن خاکی سراسر افتخار است

که از جمشید و از کی یادگار است

وطن یعنی نژاد آریایی

نجابت مهرورزی با صفایی

وطن خاک اشوزرتشت جاوید

که دل را می برد تا اوج
خورشید

وطن یعنی اوستا خواندن دل

به آیین اهورا ماندن دل

وطن تیر و کمان آرش ماست

سیاوشهای غرق آتش ماست

وطن منشور آزادی کورش

شکوه جوشش خون سیاوش

وطن نقش و نگار تخت جمشید

شکوه روزگار تخت جمشید

وطن فردوسی و شهنامه اوست

که ایران زنده از هنگامه اوست

وطن آوای رخش و بانگ شبدیز



خروش رستم و گلبانگ پرویز

وطن شیرین خسرو پرور ماست

صدای تیشه افسونگر ماست

وطن چنگ است بر چنگ نکیسا

سرود باربدها خسرو آسا

وطن یعنی سرود رقص آتش

به استقبال نوروزی فره وش

وطن یعنی درختی ریشه در خاک

اصیل و سالم و پر بهره و پاک

وطن یعنی سرود پاک بودن

نگهبان تمام خاک بودن

وطن را لاله های سرنگون است

که از خون شهیدان لاله گون است


وطن شوش و چغارنبیل و کارون

ارس زاینده رود و موج جیهون

وطن خرم ز دین بابک پاک

که رنگین شد ز خونش چهره ی خاک

وطن یعقوب لیث آرد پدیدار

و یا نادر شه پیروز افشار

به یک روزش طلوع مازیار است

دگر روزش ابومسلم به کار است

وطن یعنی صفای روستایی

زلال چشمه های بی ریایی

وطن یعنی دو دست پینه بسته

به پای دار قالی ها نشسته

وطن یعنی هنر یعنی ظرافت

نقوش فرش در اوج لطافت

وطن در هی هی چوپان کرد است

که دل را تا بهشت عشق برده است

وطن یعنی تفنگ بختیاری

غرور ملی و دشمن شکاری

وطن یعنی بلوچ
با صلابت

دلی عاشق نگاهی با مهابت

وطن یعنی خروش شروه خوانی

ز خاک پاک میهن دیده بانی

ز عطر خاک میهن گر شوی مست

کویر لوت ایران هم عزیز است

وطن یعنی بلندای دماوند

ز قهر ملتش ضحاک در بند

وطن یعنی سهند سرفرازی

چنان ستارخانش پاکبازی

مرا نقش وطن در جان جان است

همان نقشی که در نقش جهان است

وطن یعنی سخن یعنی خراسان

سرای جاودان عشق و عرفان

وطن گلواژه های شعر خیام

پیام پر فروغ پیر بسطام

وطن یعنی کمال الملک و عطار

یکی نقاش و آن یک محو دیدار

در این میهن دو سیمرغ است در سیر

یکی
شهنامه دیگر منطق الطیر

یکی من را زدشمن می رها ند

یکی دل را به دلبر می رساند

خراسان است و نسل سر بداران

زجان بگذشتگان در راه ایران

وطن خون دل عین القضاتست

نیایشنامه پیر هراتست

وطن یعنی شفا قانون اشارات

خرد بنشسته در قلب عبارات

نظامی خوش سرود آن پیر کامل

زمین باشد تن و ایران ما دل))

وطن آوای جان شاعر ماست

صدای تار بابا طاهر ماست

اگر چه قلب طاهر را شکستند

و دستش را به مکر و حیله بستند

ولی ماییم و شعر سبز دلدار

دو بیت طاهر و هیهات بسیار

وطن یعنی تو و گنجینه راز

تفال از
لسان الغیب شیراز

وطن آوای جان می پرستان

سخن از بوستان و از گلستان

وطن دارد سرود مثنوی را

زلال عشق پاک معنوی را

تو دانی مولوی از عشق لبریز

نشد جز با نگاه شمس تبریز

وطن یعنی سرود مهربانی

وطن یعنی شکوه همزبانی

وطن یعنی درفش کاویانی

سپید و سرخ و سبزی جاودانی

به پشت شیر خورشیدی درخشان

نشان قدرت و فرهنگ ایران

وطن شور و نشاط هستی ما

وطن میخانه ما مستی ما

وطن دار الفون میرزا تقی خان


شهید سرفراز فین کاشان

کنون ای هموطن ، ای جان جانان

بیا با ما بگو پاینده ایران

جمعه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۹

FW: عاشقانه ای از شهید عشق عین القضات میانجی همدانی

-original message-
Subject: عاشقانه ای از شهید عشق عین القضات میانجی همدانی
From: <a-sharifi@araku.ac.ir>
Date: 2011/03/10 22:48

عشق بحدی برسد که عاشق دوست معشوق را دوست گیرد و در دشمنی دشمن او آمیزد همانا که این معنی در عالم مودت بود چون بِخُلَّت رسد روی از همه بگرداند فَانهُمْ عَدُولیٌ اِلّا رَبَ العالَمین و چون به محبت رسد ازوجود هر موجود بیزار شود اِنی بَریٌ مِمّا تُشرکون اَی فی الْوُجودِ مَعَهُ و چون بعشق بی شعور شود و در پرتو آن نور شود درین بیشعوری نظر از محبوب و محبه برخیزد آن را که بود برخود بود و این سری عظیم است ذوق درباید تا فهم شود و روا بود که عشق بحدی برسد که عاشق را غیور کند و در غیرت ناصبور کند دوست او را دشمن گیرد و دشمن او را دوست دارد عجب نخواهد که کسی نامش بر زبان راند چون خواهد که کسی دیگرش دوست دارد و آنچه شبلی قَدّسَ اللّهُ روحَهُ در نهایت مقامات هر که حق را یاد کردی او سنگی بر دهان او زدی از غیرت سر این معنی است عاشق کی طاقت آن دارد که کسی در محل نظر او شریک شود:

گر باد صبا بر سر زلفت گردد
ور هیچکسی ز خلق در تو نگرد



بر باد صبا عاشق تو رشگ برد
بر خود دل من جامۀ هستی بدرد

پنجشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۹

بالاخره از مراودات آیت الله بروجردی و انیشتن اسنادی پیدا کردم

حدودا یکی دو سال پیش مطلبی به دستم رسید که برام خیلی جالب و در عین حال عجیب بود و البته کاملا قابل هضم بود. خیلی دنبال سندش بودم و متاسفانه سند محکمی برای اون مطلب پیدا نکردم.
موضوع از این قراره که در زمان رژیم قبل مکاتباتی بین پروفسور آلبرت انیشتن و حضرت آیت الله بروجردی صورت گرفته بود که متاسفانه مفاد این مکاتبات در ایران هیچگاه به صورت رسمی افشا نشد.
چندی پیش در میان نتایج جستجویی که انجام می دادم با پایگاه اطلاع رسانی رسمی آیت الله بروجردی مواجه شدم که ناگهان این موضوع به ذهنم خطور کرد که بهترین و موثق ترین منبع این خبر ، می تونه این سایت باشه ، به همین دلیل طی یک ایمیل از مدیر محترم سایت درخواست کردم که اگر اطلاعاتی در این زمینه دارند به همراه اسناد آن اعلام فرمایند که البته پاسخ ایمیل داده نشد ، تا امروز که به سایت آیت الله بروجردی سر زدم و دیدم مطلبی با این موضوعیت در سایت قرار گرفته است و پاسخ بسیاری از سؤال ها در آن بود ، در این سایت مطالب با ارزشی نوشته شده بود که مهم ترین آن اشاره به کتابی با عنوان:
 دی اركلارونگ
Die Erklarung
 می باشد.

برای مطالعه ی دقیق تر و بیشتر به این آدرس مراجعه فرمایید:
http://fanoos121.mihanblog.com

دوشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۹

آیا میدانستید عهد نامه ترکمانچای در روز 23 آبان ماه 1389 به پایان رسید؟

آیا میدانستید عهد نامه ترکمانچای در روز 23 آبان ماه 1389 به پایان رسید؟
یعنی از روز 24 آبان ماه 1389 رسما" کشور آذربایجان جزء خاک ایران خواهد بود زیراطبق این عهد نامه ایران آذربایجان را در سال 1289 به مدت 100 سال به روسیه داده بود که در تاریخ 23 آبان ماه 1389 این مدت به پایان رسید.

سه‌شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۹

ای در درون جانم و جان از تو بی خبر

ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان
در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر
ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو
پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر
نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر
از تو خبر به نام و نشان است خلق را
وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر
جویندگان جوهر دریای کنه تو
در وادی یقین و گمان از تو بی خبر
چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل
از تو خبر دهند و چنان از تو بی خبر
شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد
شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر
عطار اگرچه نعره‌ی عشق تو می‌زند
هستند جمله نعره‌زنان از تو بی خبر

یکشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۹

دلشدگان

ما دلشدگان خسرو شیرین پناهیم

ما کشته آن مه رخ خورشید کلاهیم

ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم

صد شور نهان با ما تاب و تب جان با ما

در این سر بی سامان     غمهای جهان با ما

با ساز و نی , با جام می

با یاد وی

شوری دگر اندازیم در میکده جان

جمع مستان غزل خوانیم    همه مستان سر اندازیم

سر اندازیم , سر افرازیم

جز این هنر ندانیم که هر چه می توانیم

غم از دل ها براندازیم براندازیم

ما دلشدگان خسرو شیرین پناهیم

یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۹

روح مجرد و مهر تابان

یک کتاب بسیار زیبای معرفتی
با مباحثی از قبیل وحدت وجود
وجود جن و ...
مباحثی که بین علامه طباطبایی و علامه تهرانی انجام شده
به قلم علامه تهرانی
http://yaghin.com/ketab/tehrani/Mehre%20Taban%20Alame%20Tehrani.pdf.zip


کتابی دیگر با عنوان روح مجرد
خاطرات علامه تهرانی از عارف فرزانه سید هاشم حداد

http://yaghin.com/ketab/tehrani/Roohe%20Mojarad%20Alame%20Tehrani.pdf.zip

چهارشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۹

که تو آدم نشوی جان پدر

پدري با پسري گفت به قهر
که تو آدم نشوي جان پدر


حيف از آن عمر که اي بي سروپا
در پي تربيتت کردم سر


دل فرزند از اين حرف شکست
بي خبر از پدرش کرد سفر


رنج بسيار کشيد و پس از آن
زندگي گشت به کامش چو شکر


عاقبت شوکت والايي يافت
حاکم شهر شد و صاحب زر


چند روزي بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر


پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر


پسر از غايت خودخواهي و کبر
نظر افگند به سراپاي پدر


گفت گفتي که تو آدم نشوي
تو کنون حشمت و جاهم بنگر


پير خنديد و سرش داد تکان
گفت اين نکته برون شد از در


«من نگفتم که تو حاکم نشوي
گفتم آدم نشوي جان پدر»

جامي

کتاب سلمان پاک - اثر پرفسور لوئی ماسینیون

خیلی وقت بود دنبال کتاب سلمان پاک نوشته ی پرفسور لوئی ماسینیون فرانسوی می گشتم.
جناب لوئی ماسینیون استاد جناب دکتر علی شریعتی بوده و همیشه جناب دکتر به بزرگی از او یاد می کرد.
من ترجمه یکی از آثار جناب ماسینیون رو خونده بودم و به دنبال کتاب سلمان پاک می گشتم
این کتاب خیلی مورد توجه جناب دکتر شریعتی بوده و الان می تونید اون رو از این لینک دریافت بفرمایید:
http://yaghin.com/ketab/salmane_paak.zip

سه‌شنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۹

خاطراتی را که از عرف شنیده ای بیان فرمایید

شما هم شرکت کنید

با سلام و احترام
دوستان گروه می توانند
یادداشت های عرفانی ، اعم از خاطرات بیان شده از عرفا یا دست نوشته های شاگردان و اطرافیان آن بزرگان را در این پست BUZZ بنویسید
لطفا منابع نیز قید شود


دوشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۹

نمونه ای از اثر امر به معروف صاحب نفسان

حکایت: هم در آن وقت کی شیخ به نشابور بود یک روز گفت اسب زین کنید. اسب زین کردند، شیخ برنشست و جمع در خدمت برفتند. در میان بازارزنی مطربه، مست، روی بگشاده و آراسته نزدیک شیخ رسید. جمع بانگ بروی زدند که از راه فراتر شو! شیخ گفت دست ازو بدارید. چون آن زن نزدیک شیخ رسید شیخ گفت:

آراسته و مست به بازار آیی

ای دوست نترسی کی گرفتار آیی!

آن زن را حالتی پدید آمد و بسیار بگریست و در مسجدی شد که در آن نزدیکی بود و یکی را از مریدان شیخ آواز داد. شیخ گفت بروتاخود چه حالتست. درویش در رفت آن عورت هرچ پوشیده بود از جامه و پیرایه در ایزاری نهاد و بدان درویش داد و گفت به خدمت شیخ رسان و بگوی کی توبه کردم، همتی با من داد. درویش جامه به خدمت شیخ آوردو پیغام برسانید. شیخ گفت مبارک باد و بفرمود تا آنچ آن زن داده بود همانجا به حلوا و نان سپید و بوی خوش دادند و شیخ همچنان روی به صحرا نهاد، حمالان طعامها آوردند و همه پیش عوام خلق نهادند و ایشان را گفت بکار برید و صوفیان را موافقت نفرمود و شیخ با صوفیان بر گوشۀ به نظاره بیستادند و آن عود و بوی خوش بر آتش نهادند. عودمی‌سوخت و شیخ را وقت خوش شده بود ونعره می‌زد و گفت هرچ بدم آید بدود و باد برود. چون عام از این طعام خوردن فارغ شدند شیخ به شهر آمد و زن مطربه برآن توبه ثابت قدم بماند به برکۀ نظر مبارک شیخ قدس اللّه روحه العزیز.

شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۹

حکایتی زیبا از اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید ابوالخیر

خواجه حسن مؤدب گوید رحمة اللّه علیه که چون آوازۀ شیخ در نشابور منتشر شد، کی پیر صوفیان آمده است از میهنه و مجلس می‌گوید، و از اسرار بندگان خدای تعالی خبر باز می‌دهد، و من صوفیان را خوار نگریستمی، گفتم صوفی علم نداند چگونه مجلس گوید؟ و علم غیب خدای تعالی بهیچ کس نداد بر سبیل امتحان به مجلس شیخ شدم و پیش تخت او بنشستم، جامهای فاخر پوشیده و دستار فوطۀ طبری در سر بسته، با دلی پر انکار و داوری. شیخ مجلس می‌گفت، چون مجلس بآخر آورد، از جهت درویشی جامۀ خواست، مرا در دل آمد که دستار خویش بدهم، باز گفتم با دل خویش کی مرا این دستار از آمل هدیه آورده‌اند، و ده دینار نشابوری قیمت اینست، ندهم. دیگر بار شیخ حدیث دستار کرد، مرا باز در دل افتاد کی دستار بدهم، باز اندیشه را رد کردم و همان اندیشۀ اول در دل آمد. پیری در پهلوی من نشسته بود، سؤال کرد ای شیخ حقّ سبحانه و تعالی با بنده سخن گوید؟ شیخ گفت، از بهر دستارطبری دوبار بیش نگوید. بازآن مرد که در پهلوی تو نشسته است دوبار گفت که این دستار کی در سر داری بدین درویش ده، او می‌گوید ندهم کی قیمت این ده دینار است و مرا از آمل هدیه آورده‌اند. حسن مؤدب گفت چون من آن سخن شنودم لرزه بر من افتاد، برخاستم و فرا پیش شیخ شدم و بوسه بر پای شیخ دادم و دستار و جامه جمله بدان درویش دادم و هیچ انکار و داوری با من نمانده، بنو مسلمان شدم و هر مال و نعمت کی داشتم در راه شیخ فدا کردم و به خدمت شیخ باستادم. و او خادم شیخ ما بوده است، و باقی عمر در خدمت شیخ بیستاد و خاکش بمیهنه است.