چهارشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۳

من به قدري در برابر شاگردانم احساس حقارت کرده ام و داشته ام که اندازه ندارد، چون ديدم کساني که حتي من اول آنها را در خط انداختم، از من در عمل و فضيلت اخلاقي فرسنگ ها جلوترند. بعد يکمرتبه يادم مي آيد که چطور من اين کمبود را موقعي که پشت تريبون بودم يا در کلاس فلسفه مي فرمودم! احساس نمي کردم.

__________________________

دکتر شريعتي مجموعه آثار 10 صفحه 122

پنجشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۳

ابتداي کبر و کين از شهوت است

يکي از دلايلي که باعث ميشه تا حسادت در آدما بجوشه اينه که خالي از کمال هستن و وقتي که مي بينن کسي صاحب کمالي هست به جاي اينکه خودشون رو به اون برسونن ، دوست دارن او رو از خودشون پايين تر بيارن.

هين کمالي دست آور تا تو هم

از کمال ديگران نفتي به غم

 

وقتي انسان سعي و هم و غمش رسيدن به يکسري هوس هاي واهي ميشه آروم آروم شخصيتش تغيير پيدا مي کنه و روحش به قهقرا سقوط مي کنه و اينجاست که بهانه هاي بچه گونه مي گيره ، شايد هيچ چيزي عجيب تر از اين نباشه که شخصي يک عروسک چوبي و يا سنگي رو بسازه و بعد شروع کنه به پرستش اون. همينطور کساني شخصيت پوشاليي براي خودشون ميسازن و بعد فکر مي کنن که بايد اين شخصيت پوشالي رو بپرستن و بعد از مدتي که به خود پرستي دچار شدن ، فکر مي کنن ديگران هم بايد اين شخصيت رو بپرستن.

ابتداي کبر و کين از شهوت است

راسخي شهوتت از عادتست

بت پرستان چون که خو با بت کنند

مانعان راه بت را دشمنند

سروري چون شد دماغت را نديم

هرکه بشکستت شود خصمي قديم

چون خلاف خوي تو گويد کسي

کينها خيزد تو را با او بسي

 

تا زماني که درجه ي بالاتر رو تجربه نکنه به ضعف هاي خودش پي نخواهد برد.

تا نشد زر مس نداند من مسم

تا نشد شه دل نداند مفلسم

 

مشکل اينه که وقتي دچار خود پرستي ميشيم تنها اين نيست که به پرستش خودمون رو مياريم بلکه... :

عيب کم گو بنده ي الله را

متهم کم کن به دزدي شاه را

چهارشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۲

عبادت يا جهالت؟!

وقتي شخصي يک کار جاهلانه اي انجام ميده ، خيلي ها اون کار رو تقبيح مي کنن ولي خيلي وقتا خودمون که کار جاهلانه ي شخصي رو مذموم ميشمريم چه بسا در همون موقع غافل از جهل خودمون باشيم.

ميگيم عجب آدماي جاهلي هستن اونايي که قمه ميزنن* ولي يادمون ميره که خودمون هم دست کمي از اونها نداريم، يادمون ميره که حسين بن علي براي چي اون حرکت رو کرد، حالا بازم اگه يادمون بره خوبه ، خيلي وقتا اصلا حداقل هايي رو هم از اهداف او نمي دونيم و صرفا ميشنيم و بر زخم هاي سر بريده اش گريه مي کنيم و ميزنيم توي سر و کله ي خودمون.

جهل ما هم کمتر از همون قمه زن ها نيست.

اين جهل ما بس که اول همه امر به معروف و نهي از منکر رو نسبت به خودمون فراموش کرديم.

اين جهل ما بس که حتي توي همون مراسم دسته بازي ها و الم کشي ها ، زير الم به نامحرم نگاه کثيف ميندازيم.

بد نيست يه واقعه ي تاريخي رو از اين قمه زنان سينه چاک براي شما تعريف کنم:

درسال 1330هجري قمري زماني كه ثقه الاسلام ( ميرزا علي آقاي تبريزي ) توسط روسها به دار آويخته شد روزعاشورا بود و با فاصله اي نه چندان دور دسته ها و گروههايي به قمه زني و عزاداري، به سبك خود مشغول بودند. تعدادي ازحاميان ثقةالاسلام به طلب ياري نزد عزاداران شتافتند و گفتند: شما برمظلوميت امام اشك مي‌ريزيد و حتي از فرط ناراحتي قمه ميزنيد و مي‌گوئيد كه اي كاش در كربلا بوديم واز امام دفاع مي‌كرديم ودر ركاب امام به شهـادت مي‌رسيديم. حال موقعيتي پيش آمده بيائيد و نگذاريد گلويي ديگررا به ناحق خفه كنند. شما بيش از دو سه هزار نفر هستيد حال آنكه تعداد روسها از صد و ده بيست نفر تجاوز نميكند، حتماً بر آنها غلبه خواهيدكرد.

اما سرگروه عزادارن به در خواست حاميان ثقت الاسلام ، پاسخي منفي داد، با اين استدلال كه:«آنها تفنگ دارند وآدم را مي‌كشند .»**

عاجز و مسکين هرچه ظالم و بدخواه

ظالم و بدخواه هرچه عاجز و مسکين

آه ازين قوم بي هميت و بي دين

____________________________

* تصاويري از قمه زني

http://www.geocities.com/yaghin110/ghamezani.htm

 

** مقدمه ي کتاب طاير فرخ پي

جمعه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۲

شايد اين حکايت رو که احتمالا مربوط به عبدالکريم خراساني است رو شنيده باشين ، البته اگرهم شنيدين بازم ارزش خوندنش رو داره(ناگفته نماند که بنده سند اين نوشته را ندارم و صرفا از آرشيو ذهن کمک گرفته ام):

در يکي از زمانهاي حج، عبدالکريم خراساني به همراه کارواني به سمت مکه حرکت مي کنه و در مسير در شهر کوفه مدتي توقف مي کنن و در همين مدت ايشون به بيرون از کاروانسراي محل اقامت خود براي گشت و گذار بيرون ميره و در يکي از محله هاي خلوت، چشمش به خانمي ميافته که يک مرغ مرده رو از داخل زباله دوني برداشت و آمد ، کنار آب نشست و مشغول پاک کردن اون شد.

عبدالکريم نتونست تحمل کنه و رفت به اون خانم گفت: اين مرغي که شما مشغول آماده کردن براي خوردن هستين حرامه و اون مردار به حساب مياد ، علت چيه که اين کار رو انجام ميدين؟! اون خانم در جواب گفتن بهتره که به اين مسئله کاري نداشته باشي و بگذار راحت باشم ولي عبدالکريم سماجت به خرج داد و اصرار کرد که مي خواهد علت را بداند و در نهايت اون خانم گفتن: من فرزنداني دارم که خردسالند و منبع درآمدي هم ندارم ، در ضمن خودم مي دانم که گوشت مرده حرام است ولي براي من در اين حال اشکالي ندارد.

عبدالکريم بر خود لرزيد و به خود گفت تو آن حج را مي خواستي براي خداوند انجام دهي ولي فعلا اين مسئله هم مسئله ي کوچکي نيست و به اين نتيجه رسيد که کل سرمايه ي خود را که به همراه داشت به آن خانم بدهد و گفت بهتر است که اين را از من قبول کني چون اين پول را مي خواستم در راه خدا خرج کنم و الان هم همين کار را انجام مي دهم.

پول را به آن زن داد و بي پول و بي سرمايه به کاروانسرا بازگشت و به همراهان خود گفت که من حال خوشي براي آمدن به حج ندارم ، گويا بيمار شده ام ، همين جا مي مانم تا شما بازگرديد و آنها نيز پذيرفتند و به سفر حج رفتند ، از طرفي عبدالکريم که خود دچار بي پولي شده بود يک مشک آب تهيه کرد و به سقايي مشغول شد.

 همين که همسفران او جهت طواف حاضر شدند ديدند که عبدالکريم خراساني زودتر از آنها مشغول طواف شده و به همين ترتيب همسفران در هر مقامي حاضر مي شدند عبدالکريم را مي ديدند که زودتر از آنها شروع کرده و فرصتي پيدا نمي کردند که خود را به او برسانند و از او سوال کنند، تا اينکه مراسم تمام شد و آنها بازگشتند. همين که خبر مراجعت دوستان عبدالکريم به گوش او رسيد مشک آب خود را برداشت و به استقبال آنها شتافت و بر سر راهشان به آب پاشيدن مشغول شد.

همسفران که از ديدن مجدد او سخت دچار هيجان شده بودند به او گفتند تو چگونه زودتر از ما به مکه رسيدي و زودتر از مابازگشتي؟

در ضمن همه به او که ميرسيدن زيارت قبول مي گفتند!

او هم که مي دانست تمام مدت از کوفه خارج نشده سخت در شگفت شد و هنگام شب با خواهش و تمنا از خداوند علت را جويا شد و در عالم معنا گفتند: به واسطه ي عمل نيکي که انجام دادي خداوند فرشته اي را آفريد هم شکل تو، که تا قيام قيامت او به ياد تو طواف خواهد کرد.

دوشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۲

امر به معروف و نهي از منکر در بيان عين القضات

جوانمردا بسيار کسان پندارند که امر به معروف مي کنند ولي ايشان در حقيقت خود خطا کار هستند. امر معروف و نهي از منکر را بايد از انبيا آموخت ، چرا که آنها خود اول دست از هواهاي نفس شسته بودند و به واسطه ي بزرگ دانستن امر خداوند و مهرباني بر مردم اجازه ي ورود حظوظ نفساني را به درون خود نمي دادند هم تعظيما لامرالله و هم شفقت علي خلق الله.

اما ابلهي که نه معروف شناسد و نه منکر داند از سر هواي نفس بشري خود مي خواهد که خود را از کسي بالاتر ببيند و به همين دليل با برخوردي تند و زننده خود منکري بدون معروف به وجود آورد که نتيجه اش مي شود گستاخي بيشتر براي مخاطب و همچنين عجبي زشت براي شخص امر کننده.

_______________

نامه ي 126 بخش 753

http://yaghin.blogspot.com

شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۲

گفتا که کيست بر در گفتم کمين غلامت

گفت چکار داري گفتم مها سلامت

گفتا که چند راني گفتم که تا بخواني

گفتا که چند جويي گفتم که تا قيامت

دعوي عشق کردم سوگندها خوردم

کز عشق ياوه کردم من ملکت و شهامت

گفتا براي دعوي قاضي گواه خواهد

گفتم گواه اشکم زردي رخ علامت

گفتا گواه جرحست تر دامنست چشمت

گفتم به فر عدلت عدلند  بي غرامت

گفتا که بود همره گفتم خيالت اي شه

گفتا که خواندت اينجا گفتم که بوي جامت

گفتا چه عزم داري گفتم وفا و ياري

گفتا ز من چه خواهي گفتم که لطف عامت

گفتا کجاست خوشتر گفتم که قصر قيصر

گفتا چه ديدي آنجا گفتم که صد کرامت

گفتا چراست خالي گفتم ز بيم رهزن

گفتا که کيست رهزن گفتم که اين ملامت

گفتا کجاست ايمن گفتم که زهد و تقوي

گفتا که زهد چبود گفتم ره سلامت

گفتا کجاست آفت گفتم به کوي عشقت

گفتا که چوني آنجا گفتم در استقامت

خامش که گر بگويم من نکته هاي او را

از خويشتن بر آيي ني در بود نه بامت

                                               شمس