چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۲

چرا ژان پل سارتر از پذيرفتن جايزه ي نوبل خودداري کرد؟

و چرا روحانيت متهم است به اينکه از دست مردم ارتزاق مي کند؟

 

يکي از مهمترين دلايل آن اين است که منبع ارتزاق در محدود کردن استقلال فکري شخص گيرنده موثر مي باشد....

زماني شنيده بودم که سياستمداران و زمامداران معمولا جزء نوابغ نمي توانند باشند و برايم جاي سوال بود ولي اکنون به اين نتيجه رسيده ام که همينطور است و سياست مداران جزء متوسطين فکري هستند.

چرا که وقتي مردم با خيلي بالاتر از خودشان و يا خيلي پايين تر از خودشان روبرو مي شوند نمي توانند آنها را تحمل کنند ولي سياست مداران سعي در نفوذ در فکر مردم دارند و سعي در آن دارند که مردم آنها را بپذيرند.

نوادر نوابغ حتي نمي توانند بپذيرند که هرکسي به آنها راي بدهد و نمي توانند بپذيرند که هرکسي افکار آنها را تاييد کند ولي سياست مداران به هر قيمتي سعي در اين دارند که تمام راي ها را براي خود بخرند و يا به عبارتي جمع کنند ....

به قول دکتر شريعتي:

"کسي که عوام پسندانه حرف مي زند، عوام فريب است!"

 

من  از  مفصل  اين  نکتـــه  مجملي گفتــم

تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل

سه‌شنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۲

آن ره که من آمدم کدام است اي جان

تا باز روم که کار خام است اي جان

بر هر نفسي هزار دام است اي جان

نامردان را عشق حرام است اي جان

دوشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۲

اي که گفتي فمن يمت يرني *

جان فداي کلام دلجويت

کاش روزي هزار مرتبه من

مردمي تا ببينمي رويت

__________________________________

* در حديث قدسي آمده است که چون بميريد مرا خواهيد ديد

شنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۲

متاسفانه صحبت هاي شفاهي را که بين شيخ ابوسعيد و ابوعلي سينا بنا به گفته ي اسرار التوحيد به صورت خصوصي رد و بدل شده بود نيافتم(شايد هم يکي از علل آن اين است که آن صحبت ها خصوصي بوده) ولي بخشي از نامه ي شيخ ابوسعيد ابوالخير را به نقل از تمهيدات عين القضات تقديم به شما مي کنم:

"اما اي دوست در رساله ي اضحوي مگر نخوانده اي که ابو سعيد ابوالخير رحمت الله عليه پيش بوعلي سينا نوشت که: «دلني علي الدليل : فقال الرئيس ابوعلي في الرسالت علي طريق الجواب : الدخول في الکفر الحقيقي و الخروج من الاسلام المجازي و ان لا تلتفت الا بما کان وراء الشخوص الثلاثت حتي تکون مسلما و کافرا و ان کنت وراء هذا فست مومنا و لا کافرا و ان کنت تحت هذا فأنت مشرک مسلم و ان کنت جاهلا من هذا فإنک تعلم ان لا قيمت لک و لا تعدک من جملت الموجودات»"*

 

و سپس عين القضات يکي دوخطي نظر خود را درباره ي شيخ نوشته که بهتر است در اينجا نوشته نشود و دوستاني که علاقه مند به دانستن اين نظرات هستند خود به کتاب تمهيدات مراجعه نمايند.

لازم به ذکر است که بنا به گفته ي دکتر علينقي منزوي در مقدمه جلد سوم نامه هاي عين القضات ، در کتاب اضحوي بوعلي سينا اين نامه يافت نشد و همچنين کتاب مصابيح که عين القضات آن را به شيخ ابوسعيد نسبت داده نيز در دسترس نمي باشد.

__________________________

* تمهيدات ص 349 پاراگراف 463 تاريخ چاپ 1377 انتشارات منوچهري

یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۲

ما نه زان محتشمانيم که ساغر گيرند
و نه زان مفلسکان که بز لاغر گيرند
ما از آن سوختگانيم که از شدت سوز
آب حيوان بهلند و سوي آذر گيرند
نا اميدان که فلک ساغر ايشان بشکست

چون ببينند رخ ما طرب از سر گيرند

جمعه، آذر ۲۸، ۱۳۸۲

سلام الله ما کرالليالي
و جاوبت المثاني والمثالي*
علي وادي الاراک و من عليها
و دار باللوي فوق الرمالي**
دعا گوي غريبان جهانم
و ادعو بالتواتر و التوالي***
به هر منزل که رو آرد خدا را
نگه دارش به لطف لايزالي...
فحبک راحتي في کل حين
و ذکرک مونسي في کل حال...****
خدا داند که حافظ را غرض چيست
و علم الله حسبي من سوالي *****
_______________
* & ** تا شبها باز آيد و  تا سيم دوم عود با سيم سوم آن هماهنگ گردد، سلام خدا بر وادي اراک و کساني که در آن واديند و بر خانه اي که در لوي بالاي تپه ها قرار دارد.
*** و به نوبت و پياپي دعا مي خوانم
**** هر زمان محبت تو مايه آسودگي من است و يادت در هر زمان همدمم.
***** علم خداوند براي دانستن خواسته و مطلوب من کفايت مي کند.

دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۲

منطق الطير سليماني بيا

بانگ هر مرغي که آيد ميسرا

چون به مرغانت فرستادست حق

لحن هر مرغي بدادستت سبق

مرغ جري را زبان جبر گو

مرغ پر اشکسته را از صبر گو

مرغ صابر را تو خوش دار و معاف

مرغ عنقا را بخوان اوصاف قاف

مر کبوتر را حذر فرما ز باز

باز را از حلم گوي و احتراز

وان خفاشي را که ماند او بي نوا

مي کنش با نور جفت و آشنا

کبک جنگي را بياموزان تو صلح

مر خروسان را نما اشراط صبح

همچنان ميرو ز هدهد تا عقاب

رهنما والله اعلم بالصواب

مثنوي معنوي

جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۸۲

چه بلاهايي که اين ديده بر سر دل نمياره!

 

يک نمونه از نظر بازي عين القضات!

زان يک نظر نهان که ما دزديديم

دور از تو هزار گونه محنت ديديم

در کوي هوس پرده ي خود بدريديم

تو عشق فروختي و ما بخريديم

اين هم از دست ديده ي باباطاهر:

ز دست ديده و دل هر دو فرياد

که هرچه ديده بيند دل کند ياد

بسازم خنجري نيشش ز فولاد

زنم بر ديده تا دل گردد آزاد

و جناب حافظ هم:

از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر

ای دیده نظر کن که به دام که درافتاد

این هم نتیجه گیری اخلاقی توسط سعدی شیرازی:

در چشم من آمد آن سهي سرو بلند

بربود دلم ز دست و در پاي افکند

اين ديده ي شوخ مي برد دل به کمند

خواهي به کسان دل ندهي ديده ببند

 

البته ظاهرا همگی اینکاره بودن:)

صوفيان جمله حريفند و نظر باز ولي

زين ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد

و شاید هم از اون نظر بازی های مخصوصه که بنده حیرانم:

در نظر بازي ما بيخبران حيرانند

من چنينم که نمودم دگر ايشان دانند

مي دونيد از کدوم نوع نظر بازها بودن؟

اهل نظر دو عالم در يک نظر ببازند

عشق است و داو* اول بر نقد جان توان زد

اين داو اولشه که بر نقد محقر جان میزدن خدا مي دونه بقيه درجاتش چه چيزاييه!

جان نقد محقر است حافظ

از بهر نثار خوش نباشد

_________________________

* داو همان مقدار شرط بندي است که در قمار بر روي آن شرط مي بندند و به نسبت دفعات، تا مقدار معيني اضافه مي شود. از این ریشه است: " داوطلب "

سه‌شنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۲

يک مطلب قابل توجه براي دوستداران دکتر شريعتي

با شريعتي

"ما مرغان موهومي هستيم که در عدم پرواز مي کنيم" به قولي ، برخي ، خود، ميهن خويشند و برخي خود وطنند که هرگاه سرزمين و مردم خود را ترک مي کنند ، مردم غريب مي شوند و ميهن غربت مي گردد.

(پروفسور شاندل)

تاريخ تمدن ج 2 ص 25

و يا

وقتي عشق فرمان مي دهد ، محال سر تسليم فرود مي آورد

شاندل

 

حال يک سوال از تمامي دوستان:

آيا هيچ کدام از دوستان مي دونن جناب پروفسور شاندل چه کسي بودن؟

و آيا هيچکدام از شما دوستان نام شاندل را در جايي خارج از آثار مرحوم دکتر شريعتي شنيده ايد؟

آيا احتمال نمي دهيد که شاندل خود بزرگوارش بوده؟

فکر نمي کنيد که بين شاندل و کاندلا واحد روشنايي که معادل يک شمع است ارتباطي برقرار باشد؟

تا سحر اي شمع بر بالين من

امشب از بهر خدا بيدار باش

سايه ي غم ناگهان بر دل نشست

رحم کن امشب مرا غمخوار باش

کامل اين شعر ، که توسط دکتر شريعتي سروده شده را مي توانيد از اينجا برداريد:

http://yaghin.50megs.com/shame-sahar.jpg

دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۲

به پاي خويشتن آيند عاشقان به کمندت

که هرکه را تو بگيري ز خويشتن برهاني

سر از کمند تو سعدي به هيچ روي نتابد

اسير خويش گرفتي بکش چنانکه تو داني

سعدي

 

خيال تيغ تو با ما حديث تشنه و آب است

اسير خويش گرفتي بکش چنانکه تو داني

حافظ

یکشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۲

پيمانه بده که مرد پيمانه منم

در دام زمانه مرغ اين دانه منم

زان باده که عقل مي برد جامي ده

گو خلق بدانند که ديوانه منم

 

اوحدي مراغه اي

شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۲

تقديم به زاهداني که راه را با هدف اشتباه گرفته اند

 

آن را که درون سينه را دل پنداشت

گامي دوسه رفت و جمله حاصل پنداشت

تسبيح و سجاده ، توبه و زهد و ورع

اين جمله رهست ، خواجه منزل پنداشت

مولوي

پنجشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۲

تقليد

(تقليد) فقط در زمينه ي مسائل فني و تخصصي است ، از نوع تقليدي که يک بيمار آگاه و تربيت شده و فهميده از پزشک متخصص و معالجش مي کند، ... آنچه خطراناک است تقليد عقلي است و تقليد فکري ، اين عامل سقوط عقل و علم و آگاهي و شعور است، چرا که انسان يعني موجودي که دو شاخصه ي بارز دارد ، يکي فکرمي کند و ديگري انتخاب مي کند (عقل و اختيار)

تقليد در زمينه ي مسائل فني و تخصصي فقهي ، در فروع فروع احکام عملي است.

 

ص 253 - تشيع علوي و صفوي - دکتر شريعتي

-----------------------------

يکي از عوامل ترقي انسان تقليد است ، هيچ قوم راکدي ناگهان تبديل به قوم خلاق نمي شود مگر يک دوره ي تقليد را بگذراند،. مثلا فرهنگي ها قبل از اينکه به دوره ي تصنيف برسيند از دوران ترجمه و تأليف مي گذرند ، تقليد عاملي است که انسان عقب مانده را به انسان پيشرفته نزديک مي سازد.

 

تاريخ تمدن ج 2 ص 74 - دکتر شريعتي

سه‌شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۲

هدف وسيله را توجيه مي کند

من که فکر مي کنم اين شعار خيلي هم صحيحه ، فقط مسئله اينه که هدف واقعا هدف باشه وگرنه من به خاطر اينکه صد تومن پول بيشتر گيرم بياد بزنم همه مردم اعم از دوست و غريبه رو بکشم که نشد هدف وقتي که هدف بالاترين ها باشه و رسيدن به کمال مطلق باشه ، اون موقع است که هر وسيله اي توجيه ميشه. وقتي که قرار باشه ما خودمون رو حضرت محبوب برسونيم ، يه جا ممکنه لازم باشه کسي رو بکشيم خوب بايد بکشيم ، يه جا ممکنه لازم بشه جون خودمون رو بديم ، خوب بايد جون رو بديم و اينها رو وقتي مطمئن شديم که جزء دستورات اوست و موجبات رضاي او رو فراهم ميکنه، حتي يک لحظه هم نبايد شک کنيم.

ببينيم عين القضات در اين مورد چه فرموده:

"اي عزيز به خدا رسيدن فرض است و لا بد هرچه به واسطه ي آن به خدارسند به نزديک طالبان فرض باشد.

عشق بنده را به خدا رساند ، پس عشق از بهر اين معني فرض راه آمد ، اي عزيز مجنون صفتي بايد که از نام ليلي شنيدن جان توان باختن، فارغ را از عشق ليلي چه باک و چه خبر ؟! و آنکه عاشق ليلي نباشد آنچه فرض راه مجنون بود ، او را فرض نبود. همه کس را آن ديده نباشد که جمال ليلي بيند و عاشق ليلي شود ... "

و يا به قول حافظ:

زلف دلدار چو زنار همي فرمايد

برو اي شيخ که شد بر تن ما خرقه حرام

دوشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۲

مطالب زير رو در پاسخ يکي از خوانندگان وبلاگ گام نخست دربخش کامنت وبلاگ نوشته بودم که تصميم گرفتم اون رو در اينجا نيز نقل کنم(مطلب درباره ي امام علي بود و سوال بر اين مضمون بود: که بهتر است کسي را(منظور امام علي ع) که نمي شناسيم از او صحبتي هم نکنيم):

 

اگر بخواهيم کسي را کامل بشناسيم يا بايد از مرتبه ي او عبور کرده باشيم و يا اينکه حداقل در سطح او باشيم. از شخصي که معلوماتش در سطح فيزيک سال اول دانشگاهي است نمي توان انتظار داشت که از فرضيه ي نسبيت انيشتن اطلاعات مناسبي داشته باشد(توجه بفرماييد، عرض کردم اطلاعاتش ، نگفتم مدرکش چون ممکن است مدرک سيکل راهنمايي را هم نداشته باشد ولي ريشه هاي فرضيه ي انيشتن را درک کرده باشد). و اگر کسي بخواهد انيشتن را کامل بشناسد بايد کاملا از مسيري که او رفته بتواند حرکت کند و اگر مسير را به پايان برساند مي تواند در سطح خود انيشتن او را بشناسد و اگر مسير را از انيشتن بيشتر ادامه دهد مي تواند به يک سري از خصوصيات بالقوه اي از انيشتن نيز که در وجود او بوده و فعليت نيافته احاطه پيدا کند و اگر فقط قسمتي از مسيري که او حرکت کرده را طي کند مي تواند به قسمتي از وجود او دسترسي پيدا کند، اين يک مثال بود. براي پيدا کردن شناخت کامل نسبت به هر انساني که بزرگ است بايد به بزرگي او رسيد. اگر بخواهيم شخصي مانند علي ع را تا حدي بشناسيم بايد حداقل از بعضي مسيرهاي سلوکي او عبور کنيم. فرضا حتي يک مرتاض که شهوات جنسي و شکمي خود را کنترل کرده مي تواند بهتر از کساني که در نام مسلمان هستند ولي از هيچ بندي عبور نکرده اند ، علي ع را بشناسد، حداقل در اين دوزمينه نسبت به مسلمين مدعي عشق علي، برتري دارد. و يا کسي که بر اساس خالي کردن خود از نفرت و کينه به گوشه اي از مسير علي ع راه يافته مي تواند در اين زمينه به درک صحيح تري از علي ع نائل گردد و يا کسي که شجاعت گذشتن از جان برايش به وجود آمده ، مي تواند در اين مسير به شناخت صحيحي از اين مرد بزرگ نائل شود. ولي اگر کسي از اسارت هيچ کدام از بندهاي خود خارج نشده باشد چگونه ممکن است که انساني با عظمت را که بسياري از بندهاي تعلقش را بريده ، بشناسد؟ .....

 حالا بهتر است صادقانه به خودمان نگاهي بيندازيم و ببينيم آيا واقعا ما درکي از بندهاي پاره شده ي اسارت توسط انساني بزرگ مانند علي ع داريم و او را نشناخته ايم و يا اينکه .......

اين صحبت ها براي شناخت خداوند نيز صادق است با اين تفاوت که به جاي آنکه بگوييم از مسيري که خداوند سلوک کرده بايد ما هم به سلوک بپردازيم، بگوييم: از مسيري که خداوند براي ما مشخص کرده بايد حرکت کنيم تا به ادراکات صحيح تري از حضرت باري تعالي دست رسي پيدا کنيم. و زماني که شخصي از اين مسير حرکت کند پس از مدتي اين امکان را خواهد يافت که همچون آينه اي شفاف شود تا وجود حضرت حق را در دل خود بيابد و اين مربوط به تمامي کساني مي شود که در هرزماني توانسته باشند مسير تعيين شده توسط خداوند را طي کنند....

یکشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۲

اي داده به نان گوهر ايماني را

داده به جويي قلب يکي کاني را

نمرود چو دل را به خليلي نسپرد

بسپرد به پشه لاجرم جاني را

مولوي

شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۲

در کلاس درس عين القضات ، شهيد عشق

 

يا محمد ! تو راحت مي طلبي و ما از تو سرگرداني مي خواهيم. يا محمد ! تو مي خواهي با ما حساب به سر بري و به گوشه اي نشيني ، ما مي خواهيم که در هر نفسي ما را با تو و تو را با ما صد هزار گونه حساب بود.

اگر شادت بينيم ، گوييم «لا تفرح ، ان الله لا يحب الفرحين» ان الله يحب کل قلب حزين و اگر دلتنگ شوي گوييم: « ولقد نعلم انک يضيق صدرک». و اگر عبادت بسيار کني گوييم: «طه! ما انزلنا عليک القرآن لتشفي» و اگر طاعت کمتر کني گوييم: «واعبد حتي يأتيک اليقين» . اگر بخسبي گوييم: « قم الليل» و چون برخيزي گوييم: « والله يقدر الليل والنهار علم أن لن تحصوه فتاب عليکم» و اگر با بوبکر و عمر درسازي ، گوييم: « استجيبوا لله و للرسول إذا دعاکم» و اگر در درون پرده رخت بنهي و خوش بنشيني گوييم : ليست هي بعتبة أمک ، «قل يا أهل الکتاب تعالوا الي کلمة سواء» . اگر آسان فراگيري گوييم «و أنذر عشيرتک الأقربين» و اگر سخت گيري گوييم:« و اخفض جناحک لمن التبعک». اگر رفقي کني گوييم: «واغلظ عليهم» و اگر عنفي رود گوييم: « ولو کنت فظا غليظ القلب لانفضوا». اگر محابا کني گوييم : «و قل لهم في انفسهم قولا بليغا» و اگر مبالغت کني گوييم: «فقل لهم قولا ميسورا» و چون برنجي گوييم: «فاعف عنهم واستغفر لهم» و اگر استغفار کني از بهر ايشان گوييم:«سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم. لن يغفر الله لهم».

جوان مردا! همه نشان محبوبي اوست و تو نداني . خدا تو را عقلي دهاد و مسلماني دهاد و توفيق طاعت مبذول داراد و از راه شقاوت اعراض دهاد.

 

القصص 28  76

الحجر 15  97

طه 20  1-2

الحجر 15  99

المزمل 73  2

المزمل 73  20

الانفال 8  24

عمران 3  64

الشعراء 26  214

المائده 5  67

الشعرا 26  215

التوبه 9  73

التحريم 66  9

عمران 3  159

النساء 4  63

الاسراء 17  28

عمران 3  159

المنافقون 63  6

جمعه، آبان ۳۰، ۱۳۸۲

ما را بس و ما را بس و ما بس کرديم

ما پشت به روي يار ناکس کرديم

مردار، همه نثار کرکس کرديم

در قبله ي تو نماز وا پس کرديم

مولوي

پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۲

دکتر علي شريعتي

 

اگر جهان سوم به جاي کسب بي چون و چراي تمدن صنعتي جديد به بينايي خود بپردازد ، نه تنها به تمدن خواهد رسيد، بلکه يک تمدن ابداعي و نو خلق خواهد کرد.

دکتر شريعتي

تاريخ تمدن ج 2 ص 83

 

وقتي که جامعه اي مضمحل و ضعيف مي شود ، دردها و رنج هاي ماليخوليايي و موهوم که زائيده ي طبقه ي مرفه است در طبقات رنجبر نفوذ مي کند و در دوره هاي بيداري و جهش برعکس ، جوان هاي طبقات مرفه هستند که از نظر رنجها تحت تذثيرطبقات رنجبر قرار مي گيرند و دردهاي آنها را در خود مي يابند.

تاريخ تمدن ج 2 ص 82

دکتر شريعتي

 

فلسفه ي زندگي به دور باطلي افتاده است، کار مي کنيم تا خوب بخوريم و خوب مي خوريم تا خوب کار کنيم.

تاريخ تمدن ج 2ص 52

 

چند مطلب هم از اسلام شناسي ج 3 - دکتر شريعتي

ما از آنهايي نيستيم که مرتب بگويي چرا نمي روند ؟ چرا نمي کنند ؟ هي نق بزنيم ، گرچه مغرور هم نيستيم و مي دانيم که کسانيکه شايستگي بيشتري از ما دارند بايد در اين راه باشند ، ولي اگر کسانيکه شايستگي بيشتري دارند مسئوليت را انجام نمي دهند، اين از کسانيکه شايستگي کمتري دارند سلب مسئوليت نمي کند.

ص 51

 

عوام را در مذهب نگه داريد و روشنفکران را از مذهب بيزار کنيد.  «لابوم»

اسلام شناسي ص 56

چهارشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۲

يک غفلت شگفت.......

هوشيار ترين و آشناترين مردم احساس هرکسي را تنها در سخنش مي جويند و اين يک غفلت شگفتي است، چه ميان آنکه با نيرومند ترين کلمات ايمان خويش را به کسي يا امري بيان کرده است و در بيان آن نيز اصرار دارد و براي اظهار آن از همه ي استعداد هاي روح و لفظ کمک گرفته است با آنکه نيرومندي ايمانش به کسي يا امري در کلماتش پيداست اما به کتمان آن اصرار دارد و براي پنهان کردن آثار آن از همه ي استعداد هايي که در اراده و تصميم و گذشت خويش دارد کمک گرفته است فاصله اي است که حتي کساني که با زبان و دل آدمي آشنايند نيز از آن غافلند و کسي که شگفت ترين و باور نکردني ترين دوست داشتن ها را خطاب به خويش احساس مي کند و در برابر آن يا سراسيمه و پريشان مي شود يا غزل ها و سروده ها و قصه هايي براي دل خويش مي شمارد، هرگز در آن حال نمي تواند تصور کند که اين غزل ها و قصه ها را از زبان کسي مي شنود که در نگفتن و نسرودن آن رنجهاي بسيار درد آور برده و در کتمان کردن آن جهادهاي خونين با خويش کرده است و نتوانسته است!

 

گفتگوهاي تنهايي

دکتر شريعتي

سه‌شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۲

اين شعر هوشنگ ابتهاج (ا. سايه ) يه حال خاصي به من ميده:

 

خدايرا که چو ياران نيمه راه مرو

تو نور ديده ي مايي به هر نگاه مرو

تو را که چون جگر غنچه جان دلتنگ است

به جمع جامه سپيدان دل سياه مرو

به زير خرقه ي رنگين چه دام ها دارند

تو مرغ زيرکي اي جان به خانقاه مرو

مريد پير دل خويش باش اي درويش

وزو به بندگي هيچ پادشاه مرو

مباد کز در ميخانه روي برتابي

تو تاب توبه نداري به اشتباه مرو

چو راست کرد تو را گوشمال پنجه ي عشق

به زخمه اي که غمت ميزند ز راه مرو

هنر به دست تو زد بوسه قدر خود بشناس

به دست بوسي اين بندگان جاه مرو

گناه عقده ي اشکم به گردن غم توست

به خون گوشه نشينان بي گناه مرو

چراغ روشن شبهاي روزگار تويي

مرو ز آينه ي چشم سايه آه مرو

 

هوشنگ ابتهاج

خرداد 69

دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۲

سلام

يكي از دوستان اين مطلب اصلاحي رو براي من ارسال كردن:

آيت الله كوهستاني تو يه روستا به نام كوهستان كه 3 كيلومتري بهشر هست زندگي مي كردن كه 22 كيلومتر تا نكا فاصله داره.

 

يکي از شاگردان شيخ رجبعلي خياط مي گويد: با معرفي جناب شيخ ، مدت ها به خدمت آيت الله کوهستان به نکا مي رفتم ، تا اينکه يک روز صبح که براي رفتن به نکا در حال رفتن به گاراژ ايران پيما در ناصر خسرو بودم، جناب شيخ را ديدم ، فرمودند:

«کجا مي روي؟»

عرض کردم به نکا نزد آيت الله کوهستاني ، فرمودند:

«شيوه ي ايشان زاهدي است بيا برويم تا من روش عاشقي خدا را يادت دهم.»!

بعد دست مرا گرفت و به خيابان امام خميني – فعلي – که سنگ فرش بود برد در جنوب خيابان ، در کوچه اي ، در منزلي را زد ، دخمه اي نمايان شد که تعدادي بچه و بزرگ فقير در آن جا بودند. جناب شيخ به آنها اشاره کرد و فرمود:

«رسيدگي به اين بيچاره ها انسان را عاشق خدا مي کند! درس تو اين است، نزد آيت الله کوهستان درس زاهدي بود و حالا اين درس عاشقي است.»

از آن به بعد حدود 10 سال با جناب شيخ رجب علي سراغ افرادي بيرون شهر مي رفتيم ، شيخ نشان مي داد و من آذوقه تهيه مي کردم و به آنها مي رساندم.

شنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۲

به بهانه ي يک دوست:

درباره ي ناراضي بودن خودتون از رفتن به مراسم رسمي احيا گفته بودين ، راستش گروه مومنيني که با عنوان مومنين موروثي* باهم ديگه دربارشون صحبت کرديم، يکي از خصوصياتشون اينه که به حجم عمل بيشتر توجه دارن تا به روح عمل و مکه رفتنهاي زياد و سفره هاي نذري فراوان حضرت عباس و حضرت رقيه و روضه خواني ها و زيارت هاي پي در پي امام رضا و حضرت معصومه و رفتن به جمکران و امثالهم براي ايشان از بالاترين درجات اهميت برخورداره.

مراسم رسمي احيا هم جزء همين احجامه ، در صورتي که پرداختن به خود و خلوت کردن و سکوت اختيار نمودن و فکر کردن در تنهايي براي درجاتي که از اين مرتبه عبور کردن از محوريت برخورداره . **

البته اين کلام من دليل نمي شه که به اين درجه از مومنين به چشم بي ايمان نظر بشه ، بلکه اين مرتبه هم مرتبه اي مبارکه ، اگر و تنها اگر در مسير صحيح قرار گرفته بشه ، مسير صحيح در اين مرتبه مي تونه انسان رو به درجاتي از زهد ورزي برسونه و سالک رو قابل فيض کنه تا اينکه با تابشي بتونه مراحل رو سير کنه ، ولي خوب آفات اين مرحله زياده ، چرا که سرعت طي طريق پايينه، سرعت زاهد سرعت يک پياده اي است که هر ماه به اندازه ي يک روز حرکت مي کنه و سرعت عاشق از مکان و زمان درگذشته و يک پاي او بر سراي محبوبه و پاي ديگرش بر زمين:

سير عاشق هردمي تا عرش شاه

سير زاهد هر مهي يک روزه راه

__________________________

* مقصود بنده از مومنين موروثي کساني است که بيشتر فضايل ديني را بر اساس جبر جامعه و خانواده پذيرفته اند، کساني که چشم باز کرده و خود را مسلمان ، مسيحي ، يهودي ، بودايي و يا هندو ديده اند و هيچ وقت قدرت شک کردن به اعتقادات مادر زادي خود را نداشته اند، در اين گروه مومنين مادرزادي ، اشتراکات زيادي به چشم مي خورد براي نمونه : احساسات ، بسيار قوي تر از عقل است و خود را برحق مي دانند و ساير اعتقادات را ناحق در اين گروه است که براي اثبات برتري خود به کشت و کشتار ساير مکاتب دست مي زنند و آرام شدن خود را بهترين دليل موجه اين اقدامات تند خود مي دانند و صد البته آن را بر حق مي پندارند.

 

** رسول خدا در ضمن توصيه هايي به ابوذر فرمود: اي ابوذر نماز گذاردن در مسجد من برابر با هزار رکعت در مساجد ديگر است و تنها مسجد الحرام مستثني است ، زيرا نماز در مسجد الحرام معادل با صد هزار رکعت است و بر تر از همه ي اين نمازها نمازيست که آدمي در خانه ي خود به جاي مي آورد ، آنچنانکه او را جز خدا نمي بيند و از اين راه آرزومند ذات خداست.

به نقل از کشکول شيخ بهايي (ج 1 ص 406) که شيخ بهايي نيز به نوبه ي خود از مجموعه ي ورام اين مطلب را نقل کرده اند. {من علاقه اي به بحث درباره ي اينکه چرا ظاهر اين روايت با رواياتي که به محاسن اجتماعات پرداخته بحث کنم}

دوشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۲

...حکايتي پيچا پيچ

گفتم چشمت ، گفت که بر مست مپيچ

گفتم دهنت، گفت منه دل بر هيچ

گفتم زلفت گفت پراکنده مگوي

باز آوردي حکايتي پيچا پيچ

یکشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۲

مختصري درباره‌ي رمل(به نقل از فرهنگ دهخدا) که خودم هيچي ازش سر در نياوردم

 

رمل. [ ر ] (ع ا) نام علمي است پيداكرده دانيال عليه السلام بدان جهت كه جبرئيل عليه السلام بر ريگ نقطهاي چند كرده بود. (آنندراج). علمي است پيداكرده دانيال پيغمبر عليه السلام كه جبرئيل عليه السلام آن رانقطهاي چند بنموده و گويند علمي است كه در آن از اشكال شانزده گانه بحث ميشود و نتيجه آن استعلام از مجهولات احوال عالم است وموضوع آن اشكال شانزده گانه و هدف آن وقوف بر احوال عالم است و صاحب اين علم را رمال گويند. (از كشاف اصطلاحات الفنون). و صاحب نفائس الفنون آرد: علم رمل عبارت است از معرفت طرق استدلال بروقايع خير و شر از اشكال مخصوصه و كيفيت استخراج و دلالات آن.آنچه در اين قسم دانستن آن اهم باشد بيان كنيم.

فصل اول: در بيان واضع و كيفيت وضع. اما واضع مشهور چنان است كه دانيال پيغمبر بود و آنچه گويند اين علم از معجزه اوست چنان است كه او مدتي خلق را به حق دعوت ميكرد و هيچكس بدو نميگرويد والتفات به سخن او نميكرد. از آن شهر بيرون شده به شهر ديگر كه اورا نميشناختند رفت و تخته حاصل كرده ريگ سرخ بر آنجا ريخت و دردكاني بنشست و خطي چند بر آنجا كشيد و از احوال گذشته و آينده خبرميداد و جمله خبايا و دزديده ميگفت و آواز او به پادشاه آن اقليم رسيد و او را طلب نمود و بر سبيل امتحان چيزي چند از او پرسيدچنانچه واقع بود خبر داد از او درخواست كرد تا ملازم او شود دانيال او را با چهار كس از ملازمان ارشاد ميكرد تا در اين فن ماهر شدند.روزي دانيال به ايشان گفت رمل بزنيد و بنگريد در اين عصر كسي هست كه پيغمبري را شايد يا نه. ايشان رمل زدند و گفتند هست... گفت اكنون حليه او را بنويسيد تا كدام است. ايشان صورت و شكل او بنوشتند و چون نگريستند همه صفت او بود. گفتند پيغمبر توئي و در حال به اوبگرويدند. و اما وضع او بر چهار عنصر است بر اين وجه .: نقطه اول راناري خوانند و دوم را هوايي و سوم را آبي و چهارم را خاكي برترتيب وقوع عناصر و چون وضع از مفردات بود بعد از آن چون تركيب كردند بر اين مثال شد.: آن را جماعت نام كردند و بعد از آن نقصان ميكردند و ميافزودند تا شانزده خانه كه حاصل ضرب چهار در چهاراست حاصل شد. پس هر شكل را كه نقطه فرد بود اگر آن نقطه در اولباشد همچو لحيان آتشي خوانند و اگر در آخر همچو انكيس خاكي و اگر در وسط باشد اگر آب بود آبي و اگر بجاي هوا بود هوايي. و اگر دوباشد همچو اجتماع ممتزج و قبض الداخل دو نقطه دارد: هوايي و خاكي.

اما او را جهت آن خاكي خوانند كه نقطه هوا ميان آتش و آب است و اورا از هيچ يك ياري نبود بخلاف خاك پس قوت نقطه خاكي چون بيشتربود خاكي خوانند و علي هذا القياس.

فصل دوم: در معرفت رمل زدن. اول چهار خانه از خطوط بنهند هرخانه چهار خط و بايد كه نقطه هاي خطوط بشمرند و گفته اند بايد كه هرخطي كمتر از شش نقطه و بيشتر از دوازده نقطه نباشد و بوقت رمل زدن از دست چپ آغاز كنند و از آنجا كه آغاز كرده باشند دودو طرح كنند تا آنكه دو يا يكي بماند پس از آنچه در آخر خطوط بماند از هرخطي خانهاي بيرون آرند و آنچه اول زده باشند در اول بنهند از دست راست و خانه ديگر را بهمين ترتيب تا آخر و از اين چهار خانه چهارشكل ديگر را بيرون آرند چنانكه از اول هر شكلي از امهات يكي بردارند و خانه پنجم بيرون آرند. و از دوم هر يكي ششم و از سوم هريكي هفتم و از چهارم هر يكي هشتم و بعد از آن از اول و دوم درزير هر دو نهم بيرون آيد چنانكه اول يكم و اول دوم را با هم جمع كنند فرد باشد فردي بنهند و اگر زوج باشد زوجي و همچنين تا آخر واز سوم و چهارم به همين ترتيب دهم بيرون آرند و از پنجم و ششم يازدهم و از هفتم و هشتم دوازدهم و بعد از آن از نهم و دهم سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم. پس از اين شكل پانزدهم كه ميزان رمل است و از اول شانزدهم بيرون آرند و اگر يكي از اين اشكال هشتگانه كه لحيان است و انكيس و حمره و بياض و كوسج و نقيالخد و عتبه داخل و عتبه خارج در پانزدهم افتد رمل خطا بود و شرط اين آن است كه زوج از دو فرد حاصل ميشود و از زوج فرد حاصل نشود الا از زوج و فرد و چندان نقطه كه در امهات باشد همچنان در نبات بود پس آنچه از نبات حاصل آيد مساوي آن باشد كه از امهات حاصل شده باشد پس ح سيزدهم كه نتيجه نتايج امهات است و چهاردهم كه نتيجه نباتاست مساوي باشند. نقاط شكل پانزدهم فرد نتواند بود و هرگاه فردباشد خطا بود اما هرگاه كه زوج باشد لازم نيست كه صواب باشد. و ببايد دانست كه مجموع نقاط و اشكال شانزده گانه زياده از نودوشش و كمتراز آن نتواند بود زيرا كه اشكال كمتر از رباعي و زياده از ثماني چنانكه اشاره كرده شد نيستند و آنچه متوسط اند يا خماسي باشند يا سداسي ياسباعي و رباعي يك بيش نيست و آن طريق است و ثماني نيز يك بيش نيست و آن جماعت است و خماسي چهارند: عتبه داخل و عتبه خارج وكوسج و نقيالخد و سداسي شش اند: قبضالداخل و قبضالخارج ونصره داخل و نصره خارج و اجتماع و عقله و سباعي چهار: لحيان وانكيس و حمره و بياض و مجموع اين اشكال شانزده است و شانزده رادر وسط اشكال كه سداسي است ضرب كنند نودوشش حاصل شود و ازاشكال رمل هر آنچه اول او فرد بود و آخر او زوج آن را خارج خوانند و آنچه اول او زوج باشد و آخر او فرد داخل و آنچه اول و آخر زوجباشد آن را ثابت خوانند.

فصل سوم: در معرفت صور اشكال شانزده گانه.

فصل چهارم: در معرفت صواحب اشكال و سعادت و نحوست و دلالت هر يكي.

فصل پنجم: در معرفت بروج.

فصل ششم: در بيان شواهد و كيفيت حكم شواهد.

فصل هفتم: در بيان استخراج ضمير.

فصل هشتم: در بيان آنكه هر شكلي را در هر يك از خانه ها چه حكم است. (از نفايس الفنون). و براي شرح هر يك از اين فصول رجوع به نفايس الفنون شود.

 

 

من که سر در نياوردم ، شما چطور؟