جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۸۲

چه بلاهايي که اين ديده بر سر دل نمياره!

 

يک نمونه از نظر بازي عين القضات!

زان يک نظر نهان که ما دزديديم

دور از تو هزار گونه محنت ديديم

در کوي هوس پرده ي خود بدريديم

تو عشق فروختي و ما بخريديم

اين هم از دست ديده ي باباطاهر:

ز دست ديده و دل هر دو فرياد

که هرچه ديده بيند دل کند ياد

بسازم خنجري نيشش ز فولاد

زنم بر ديده تا دل گردد آزاد

و جناب حافظ هم:

از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر

ای دیده نظر کن که به دام که درافتاد

این هم نتیجه گیری اخلاقی توسط سعدی شیرازی:

در چشم من آمد آن سهي سرو بلند

بربود دلم ز دست و در پاي افکند

اين ديده ي شوخ مي برد دل به کمند

خواهي به کسان دل ندهي ديده ببند

 

البته ظاهرا همگی اینکاره بودن:)

صوفيان جمله حريفند و نظر باز ولي

زين ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد

و شاید هم از اون نظر بازی های مخصوصه که بنده حیرانم:

در نظر بازي ما بيخبران حيرانند

من چنينم که نمودم دگر ايشان دانند

مي دونيد از کدوم نوع نظر بازها بودن؟

اهل نظر دو عالم در يک نظر ببازند

عشق است و داو* اول بر نقد جان توان زد

اين داو اولشه که بر نقد محقر جان میزدن خدا مي دونه بقيه درجاتش چه چيزاييه!

جان نقد محقر است حافظ

از بهر نثار خوش نباشد

_________________________

* داو همان مقدار شرط بندي است که در قمار بر روي آن شرط مي بندند و به نسبت دفعات، تا مقدار معيني اضافه مي شود. از این ریشه است: " داوطلب "

هیچ نظری موجود نیست: