چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۲

چرا ژان پل سارتر از پذيرفتن جايزه ي نوبل خودداري کرد؟

و چرا روحانيت متهم است به اينکه از دست مردم ارتزاق مي کند؟

 

يکي از مهمترين دلايل آن اين است که منبع ارتزاق در محدود کردن استقلال فکري شخص گيرنده موثر مي باشد....

زماني شنيده بودم که سياستمداران و زمامداران معمولا جزء نوابغ نمي توانند باشند و برايم جاي سوال بود ولي اکنون به اين نتيجه رسيده ام که همينطور است و سياست مداران جزء متوسطين فکري هستند.

چرا که وقتي مردم با خيلي بالاتر از خودشان و يا خيلي پايين تر از خودشان روبرو مي شوند نمي توانند آنها را تحمل کنند ولي سياست مداران سعي در نفوذ در فکر مردم دارند و سعي در آن دارند که مردم آنها را بپذيرند.

نوادر نوابغ حتي نمي توانند بپذيرند که هرکسي به آنها راي بدهد و نمي توانند بپذيرند که هرکسي افکار آنها را تاييد کند ولي سياست مداران به هر قيمتي سعي در اين دارند که تمام راي ها را براي خود بخرند و يا به عبارتي جمع کنند ....

به قول دکتر شريعتي:

"کسي که عوام پسندانه حرف مي زند، عوام فريب است!"

 

من  از  مفصل  اين  نکتـــه  مجملي گفتــم

تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل

سه‌شنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۲

آن ره که من آمدم کدام است اي جان

تا باز روم که کار خام است اي جان

بر هر نفسي هزار دام است اي جان

نامردان را عشق حرام است اي جان

دوشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۲

اي که گفتي فمن يمت يرني *

جان فداي کلام دلجويت

کاش روزي هزار مرتبه من

مردمي تا ببينمي رويت

__________________________________

* در حديث قدسي آمده است که چون بميريد مرا خواهيد ديد

شنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۲

متاسفانه صحبت هاي شفاهي را که بين شيخ ابوسعيد و ابوعلي سينا بنا به گفته ي اسرار التوحيد به صورت خصوصي رد و بدل شده بود نيافتم(شايد هم يکي از علل آن اين است که آن صحبت ها خصوصي بوده) ولي بخشي از نامه ي شيخ ابوسعيد ابوالخير را به نقل از تمهيدات عين القضات تقديم به شما مي کنم:

"اما اي دوست در رساله ي اضحوي مگر نخوانده اي که ابو سعيد ابوالخير رحمت الله عليه پيش بوعلي سينا نوشت که: «دلني علي الدليل : فقال الرئيس ابوعلي في الرسالت علي طريق الجواب : الدخول في الکفر الحقيقي و الخروج من الاسلام المجازي و ان لا تلتفت الا بما کان وراء الشخوص الثلاثت حتي تکون مسلما و کافرا و ان کنت وراء هذا فست مومنا و لا کافرا و ان کنت تحت هذا فأنت مشرک مسلم و ان کنت جاهلا من هذا فإنک تعلم ان لا قيمت لک و لا تعدک من جملت الموجودات»"*

 

و سپس عين القضات يکي دوخطي نظر خود را درباره ي شيخ نوشته که بهتر است در اينجا نوشته نشود و دوستاني که علاقه مند به دانستن اين نظرات هستند خود به کتاب تمهيدات مراجعه نمايند.

لازم به ذکر است که بنا به گفته ي دکتر علينقي منزوي در مقدمه جلد سوم نامه هاي عين القضات ، در کتاب اضحوي بوعلي سينا اين نامه يافت نشد و همچنين کتاب مصابيح که عين القضات آن را به شيخ ابوسعيد نسبت داده نيز در دسترس نمي باشد.

__________________________

* تمهيدات ص 349 پاراگراف 463 تاريخ چاپ 1377 انتشارات منوچهري

یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۲

ما نه زان محتشمانيم که ساغر گيرند
و نه زان مفلسکان که بز لاغر گيرند
ما از آن سوختگانيم که از شدت سوز
آب حيوان بهلند و سوي آذر گيرند
نا اميدان که فلک ساغر ايشان بشکست

چون ببينند رخ ما طرب از سر گيرند

جمعه، آذر ۲۸، ۱۳۸۲

سلام الله ما کرالليالي
و جاوبت المثاني والمثالي*
علي وادي الاراک و من عليها
و دار باللوي فوق الرمالي**
دعا گوي غريبان جهانم
و ادعو بالتواتر و التوالي***
به هر منزل که رو آرد خدا را
نگه دارش به لطف لايزالي...
فحبک راحتي في کل حين
و ذکرک مونسي في کل حال...****
خدا داند که حافظ را غرض چيست
و علم الله حسبي من سوالي *****
_______________
* & ** تا شبها باز آيد و  تا سيم دوم عود با سيم سوم آن هماهنگ گردد، سلام خدا بر وادي اراک و کساني که در آن واديند و بر خانه اي که در لوي بالاي تپه ها قرار دارد.
*** و به نوبت و پياپي دعا مي خوانم
**** هر زمان محبت تو مايه آسودگي من است و يادت در هر زمان همدمم.
***** علم خداوند براي دانستن خواسته و مطلوب من کفايت مي کند.

دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۲

منطق الطير سليماني بيا

بانگ هر مرغي که آيد ميسرا

چون به مرغانت فرستادست حق

لحن هر مرغي بدادستت سبق

مرغ جري را زبان جبر گو

مرغ پر اشکسته را از صبر گو

مرغ صابر را تو خوش دار و معاف

مرغ عنقا را بخوان اوصاف قاف

مر کبوتر را حذر فرما ز باز

باز را از حلم گوي و احتراز

وان خفاشي را که ماند او بي نوا

مي کنش با نور جفت و آشنا

کبک جنگي را بياموزان تو صلح

مر خروسان را نما اشراط صبح

همچنان ميرو ز هدهد تا عقاب

رهنما والله اعلم بالصواب

مثنوي معنوي

جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۸۲

چه بلاهايي که اين ديده بر سر دل نمياره!

 

يک نمونه از نظر بازي عين القضات!

زان يک نظر نهان که ما دزديديم

دور از تو هزار گونه محنت ديديم

در کوي هوس پرده ي خود بدريديم

تو عشق فروختي و ما بخريديم

اين هم از دست ديده ي باباطاهر:

ز دست ديده و دل هر دو فرياد

که هرچه ديده بيند دل کند ياد

بسازم خنجري نيشش ز فولاد

زنم بر ديده تا دل گردد آزاد

و جناب حافظ هم:

از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر

ای دیده نظر کن که به دام که درافتاد

این هم نتیجه گیری اخلاقی توسط سعدی شیرازی:

در چشم من آمد آن سهي سرو بلند

بربود دلم ز دست و در پاي افکند

اين ديده ي شوخ مي برد دل به کمند

خواهي به کسان دل ندهي ديده ببند

 

البته ظاهرا همگی اینکاره بودن:)

صوفيان جمله حريفند و نظر باز ولي

زين ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد

و شاید هم از اون نظر بازی های مخصوصه که بنده حیرانم:

در نظر بازي ما بيخبران حيرانند

من چنينم که نمودم دگر ايشان دانند

مي دونيد از کدوم نوع نظر بازها بودن؟

اهل نظر دو عالم در يک نظر ببازند

عشق است و داو* اول بر نقد جان توان زد

اين داو اولشه که بر نقد محقر جان میزدن خدا مي دونه بقيه درجاتش چه چيزاييه!

جان نقد محقر است حافظ

از بهر نثار خوش نباشد

_________________________

* داو همان مقدار شرط بندي است که در قمار بر روي آن شرط مي بندند و به نسبت دفعات، تا مقدار معيني اضافه مي شود. از این ریشه است: " داوطلب "

سه‌شنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۲

يک مطلب قابل توجه براي دوستداران دکتر شريعتي

با شريعتي

"ما مرغان موهومي هستيم که در عدم پرواز مي کنيم" به قولي ، برخي ، خود، ميهن خويشند و برخي خود وطنند که هرگاه سرزمين و مردم خود را ترک مي کنند ، مردم غريب مي شوند و ميهن غربت مي گردد.

(پروفسور شاندل)

تاريخ تمدن ج 2 ص 25

و يا

وقتي عشق فرمان مي دهد ، محال سر تسليم فرود مي آورد

شاندل

 

حال يک سوال از تمامي دوستان:

آيا هيچ کدام از دوستان مي دونن جناب پروفسور شاندل چه کسي بودن؟

و آيا هيچکدام از شما دوستان نام شاندل را در جايي خارج از آثار مرحوم دکتر شريعتي شنيده ايد؟

آيا احتمال نمي دهيد که شاندل خود بزرگوارش بوده؟

فکر نمي کنيد که بين شاندل و کاندلا واحد روشنايي که معادل يک شمع است ارتباطي برقرار باشد؟

تا سحر اي شمع بر بالين من

امشب از بهر خدا بيدار باش

سايه ي غم ناگهان بر دل نشست

رحم کن امشب مرا غمخوار باش

کامل اين شعر ، که توسط دکتر شريعتي سروده شده را مي توانيد از اينجا برداريد:

http://yaghin.50megs.com/shame-sahar.jpg

دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۲

به پاي خويشتن آيند عاشقان به کمندت

که هرکه را تو بگيري ز خويشتن برهاني

سر از کمند تو سعدي به هيچ روي نتابد

اسير خويش گرفتي بکش چنانکه تو داني

سعدي

 

خيال تيغ تو با ما حديث تشنه و آب است

اسير خويش گرفتي بکش چنانکه تو داني

حافظ