جمعه، آبان ۰۹، ۱۳۸۲

اي مسلمانان...

اي مسلمانان خلايق حال ديگر کرده اند

از سر بي حرمتي معروف منکر کرده اند

پادشاهان قوي بر داد خواهان ضعيف

مرکز درگاه را سد سکندر کرده اند

شرع را يکسو نهادستند اندر خير و شر

قول بطلميوس و جالينوس باور کرده اند

گاه خلوت صوفيان وقت با موي چوشير

ورد خود ذکر برنج و  شير و شکر کرده اند

مالداران توانگر کيسه ي درويش دل

در جفا درويش را از غم توانگر کرده اند

سنايي غزنوي

پنجشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۲

هر دعوي که کردم باطل است

 

ديده از ديدار خوبان برگرفتن مشکل است

هر که ما را اين نصيحت مي کند بي حاصل است

يار زيبا گر هزارت وحشت از وي در دل است

بامدادان روي او ديدن صباح مقبل است

پيش از اين من دعوي پرهيزگاري کردمي

باز مي گويم که هر دعوي که کردم باطل است

باش تا ديوانه گويندم همه فرزانه گان

ترک جان نتوان گرفتن تا تو گويي عاقل است

چهارشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۲

ابو حنيفه امام اعظم اهل سنت است، در اواخر بني اميه از طرف ابن هبيره والي عراق به احراز مقام بزرگ قضا دعوت مي شود، چنان قاطعانه رد مي کند که با همه ي عظمت علمي و ديني اش او را شلاق مي زنند! بعد هم که عباسيان آمدند منصور او را به وزارت دادگستري امپراطوري اسلام مقام قاضي القضاتي دعوت کرد و نپذيرفت و زنداني شد و تا آخر عمر ماند تا فوت کرد.

سه‌شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۲

شيخ رجبعلي خياط

يکي از شاگردان شيخ که نزديک به سي سال با ايشان بوده نقل مي کرد که شيخ به من فرمود:

«روح شخصي از علماي اهل معنا که ساکن يکي از شهر هاي بزرگ ايران بود را در برزخ ديدم که تأسف مي خورد و مرتب بر زانوي خود مي زد و مي گفت: واي بر من ، آ»دم و عملي خالص براي خداندارم!

از او پرسيدم که چرا چنين مي کند؟ پاسخ داد: در ايام حيات روزي با يکي از اهل معنا که کاسب بود برخورد کردم ، او مرا به برخي از خصوصيات باطني خود متذکر ساخت، پس از جدا شدن از او تصميم به رياضت گرفتم تا مانند آ« شخص ديده ي برزخي پيدا کنم و به مکاشفات و مشاهدات غيبي دست يابم. مدت سي سال رياضت کشيدم تا موفق شدم، در اين هنگام مرگم فرارسيد ، اکنون به من مي گويند : تا آن هنگام که آن شخص اهل معنا تو را متذکر ساخت گرفتار هواي نفس بودي و پس از آن تقريبا سي سال از عمر خود را صرف رسيدن به مکاشفات و رويت حالات برزخي کردي اينک بگو عملي که خالص براي ما انجام داده اي کدام است؟!»

دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۲

من هميشه دوست داشتم يه دوست مثل آينه اشکالاي من رو به من نشون بده

 

اما مي بينم بعضي وقتا وقتي آينه هايي به عزيز ترين کسشون که هيچ کينه اي نسبت به او ندارن اشکالشون رو گوشزد مي کنن ، اونا ميزنن آينه رو ميشکنن.

........................

مي گفت:

اي کاش دوستي رو پيدا مي کردم که خصوصيت حضرت دوست رو داشت ، اونوقت گردنم رو در اختيارش مي گذاشتم و مي گفتم : اختيار با خودت ، مي خواي بزن ، مي خواي نگه دار

گردنک را پيش کردم گفتمش

گردنک را سر ببر از ذوالفقار

 

مي دونيد چرا از دوست فرار مي کنن؟

براي اينکه اونجا جاي بچه ها نيست، اونجا قدم اولش اينه که دوست ميزنه عاشق خودش رو مي کشه، وگرنه منم خودم رو مي تونستم به محبوب منسوب کنم.

 

جوينده ي ما به شهر در بسيار است

آنکس که مرا جويد کارش زار است

بر درگه ما زده هزاران دار است

بر هر داري سر مريدي زار است

 

به قول بر و بچه هاي باحال محل که سرکوچه نوشته بودن:

جگر شير نداري ، سفر عشق مرو

...............................

بيايم دل آينه ها رو نشکنيم و زندگي خودمون رو تباه نکنيم:

.

.

ادب پير خرابات نگه داشتني است

طبع پيران و دل نازک اطفال يکيست

یکشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۲

اين مطلبي بود که پس از نوشتنش وبلاگ دچار اختلال شد:

کساني بودن که شب قدر رو در ماه مبارک رمضان درک کردن

به اميد آنکه با تزکيه و پاک کردن نفس بتونيم در اين ماه مبارک به درک اين شب عزيز نائل بشيم.

گفته شده که شب قدر از هزار ماه برتره "ليلت القدر خير من الف شهر"

چند وقت پيش توي يه حساب سر انگشتي ديدم اين الف شهر تقريبا معادل دوتا چله نشيني مي شه ، منتها نه از نوع روزانه ي اون بلکه از نوع سالانه ، يعني چه بسا کسي که بر اثر عنايت حضرت احديت اين شب رو ببينه ، يک ميان بر به سمت حضرت محبوب زده و يک شبه ره هشتاد ساله رو طي کنه و بايد بدونيم که خداوند دروغ نمي گه.

من همين قد مي دونم کسي که چهل روز مخلصانه اعمال خودش رو انجام بده و خودش رو از نافرماني هاي ظاهري و باطني حفظ کنه به درجات بالايي ميرسه و به مطالبي ميرسه که اونها رو درهيچ کتابي نمي شه پيدا کرد و حرفايي رو ميزنه که قبلا نه نه مي تونسته بگه و نه اصلا مي دونسته .

من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحکمت من قلبه الي لسانه

کسي که چهل روز اعمال خود را خالص نگاه دارد ، چشمه هاي حکمت از سوي دلش به سوي زبانش جاري مي شوند

چه دانشگاهي ازين بهتر؟

.................

مي دونم هرکاري که انجام ميديم اگه بدون مصلحت انديشي هاي زيرکانه و بي شيله پيله باشه ، ما رو به محبوب نزديک مي کنه در غير اينصورت چه بسا آدم جونش رو هم ظاهرا در يک راه خدا پسندانه از دست بده ولي همون آدم نالايق از دنيا رفته باشه.

به قول جناب مولوي:

گر به هر مرگي تو مي گشتي شهيد ... کـافري  کشته   بدي   هم   بوسعيد

اين نيست که فقط خودمون رو گرسنه و تشنه نگه داريم، بلکه بايد مطابق دستورات حضرت اله رفتار کنيم.

از کمک هاي مالي در حد توان به ضعفا گرفته تا کمک جاني و .......

جايي که لازمه يک سکه ي 25 توماني کمک کنيم بايد اين کار رو بکنيم و جايي که لازمه انسان جانش رو تقديم کنه به همون راحتيه تقديم سکه ي 25 توماني بايد اين کار رو هم انجام بده.

بله کساني بودن که به همين راحتي جونشون رو تقديم مي کردن:

اگر ز من طلبي جان چنان بيفشانم

که آب در دهن حاضران بگردانم

فقط بايد مواظب باشيم هر کدوم در جاي خودشون باشه، جايي که بايد فقط يه سکه کمک کرد ، اگه انسان جونش رو بده شايد به اندازه ي 25 تومان هم ارزش نداشته باشه و جايي هم که بايد جونش رو بده با 25 توماني ها سر خودش رو کلاه نگذاره!

مرا گر تو بگذاري اي نفس طامع

بسـي   پادشاهي  کنـم   در  گدايي

========

در اولين فرصت لينک دوستان خوبم رو به اين وبلاگ اضافه خواهم کرد

شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۲

قاصد آمد گفتمش آن ماه سيمين بر چه گفت

گفت با هجرم بسازد گفتمش ديگر چه گفت

گفت ديگر پا ز حد خويش نگذارد برون

گفتمش جمع است از پا خاطرم از سر چه گفت

گفت سر را بايدش از خاک ره کمتر شمرد

گفتمش کمتر شمردم زين تن لاغر چه گفت

گفت جسم لاغرش را از غضب خواهيم سوخت

گفتمش من سوختم در باب خاکستر چه گفت

گفت خاکستر چو گرد خواهمش بر باد داد

گفتمش بر باد رفتم از صف محشر چه گفت

گفت در محشر به يک دم زنده اش خواهيم کرد

گفتمش من زنده گرديدم ز خير و شر چه گفت

گفت خير و شر نباشد عاشقان را در حساب

گفتمش اينست احسان از لب کوثر چه گفت

گفت با ما بر لب کوثر نشيند عاقبت

گفتمش چون عاقبت اينست زين خوشتر چه گفت

گفت ديگر نگذرد در خاطرم ياد عزيز

گفتمش ديگر بگو گفتا مگو ديگر چه گفت

زرگر اصفهاني