قاصد آمد گفتمش آن ماه سيمين بر چه گفت
گفت با هجرم بسازد گفتمش ديگر چه گفت
گفت ديگر پا ز حد خويش نگذارد برون
گفتمش جمع است از پا خاطرم از سر چه گفت
گفت سر را بايدش از خاک ره کمتر شمرد
گفتمش کمتر شمردم زين تن لاغر چه گفت
گفت جسم لاغرش را از غضب خواهيم سوخت
گفتمش من سوختم در باب خاکستر چه گفت
گفت خاکستر چو گرد خواهمش بر باد داد
گفتمش بر باد رفتم از صف محشر چه گفت
گفت در محشر به يک دم زنده اش خواهيم کرد
گفتمش من زنده گرديدم ز خير و شر چه گفت
گفت خير و شر نباشد عاشقان را در حساب
گفتمش اينست احسان از لب کوثر چه گفت
گفت با ما بر لب کوثر نشيند عاقبت
گفتمش چون عاقبت اينست زين خوشتر چه گفت
گفت ديگر نگذرد در خاطرم ياد عزيز
گفتمش ديگر بگو گفتا مگو ديگر چه گفت
زرگر اصفهاني
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر