من هميشه دوست داشتم يه دوست مثل آينه اشکالاي من رو به من نشون بده
اما مي بينم بعضي وقتا وقتي آينه هايي به عزيز ترين کسشون که هيچ کينه اي نسبت به او ندارن اشکالشون رو گوشزد مي کنن ، اونا ميزنن آينه رو ميشکنن.
........................
مي گفت:
اي کاش دوستي رو پيدا مي کردم که خصوصيت حضرت دوست رو داشت ، اونوقت گردنم رو در اختيارش مي گذاشتم و مي گفتم : اختيار با خودت ، مي خواي بزن ، مي خواي نگه دار
گردنک را پيش کردم گفتمش
گردنک را سر ببر از ذوالفقار
مي دونيد چرا از دوست فرار مي کنن؟
براي اينکه اونجا جاي بچه ها نيست، اونجا قدم اولش اينه که دوست ميزنه عاشق خودش رو مي کشه، وگرنه منم خودم رو مي تونستم به محبوب منسوب کنم.
جوينده ي ما به شهر در بسيار است
آنکس که مرا جويد کارش زار است
بر درگه ما زده هزاران دار است
بر هر داري سر مريدي زار است
به قول بر و بچه هاي باحال محل که سرکوچه نوشته بودن:
جگر شير نداري ، سفر عشق مرو
...............................
بيايم دل آينه ها رو نشکنيم و زندگي خودمون رو تباه نکنيم:
.
.
ادب پير خرابات نگه داشتني است
طبع پيران و دل نازک اطفال يکيست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر