شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۲

گفتا که کيست بر در گفتم کمين غلامت

گفت چکار داري گفتم مها سلامت

گفتا که چند راني گفتم که تا بخواني

گفتا که چند جويي گفتم که تا قيامت

دعوي عشق کردم سوگندها خوردم

کز عشق ياوه کردم من ملکت و شهامت

گفتا براي دعوي قاضي گواه خواهد

گفتم گواه اشکم زردي رخ علامت

گفتا گواه جرحست تر دامنست چشمت

گفتم به فر عدلت عدلند  بي غرامت

گفتا که بود همره گفتم خيالت اي شه

گفتا که خواندت اينجا گفتم که بوي جامت

گفتا چه عزم داري گفتم وفا و ياري

گفتا ز من چه خواهي گفتم که لطف عامت

گفتا کجاست خوشتر گفتم که قصر قيصر

گفتا چه ديدي آنجا گفتم که صد کرامت

گفتا چراست خالي گفتم ز بيم رهزن

گفتا که کيست رهزن گفتم که اين ملامت

گفتا کجاست ايمن گفتم که زهد و تقوي

گفتا که زهد چبود گفتم ره سلامت

گفتا کجاست آفت گفتم به کوي عشقت

گفتا که چوني آنجا گفتم در استقامت

خامش که گر بگويم من نکته هاي او را

از خويشتن بر آيي ني در بود نه بامت

                                               شمس

هیچ نظری موجود نیست: