مثنوي از ملک الشعرا بهار
در مذمت سرکشي و عيب جويي
گر ز قرآن سخن کني برشان...خرده گيرند بر پيمبرشان
همه آکنده از خطا و خلاف...تهي از رحم و خالي از انصاف
همه از فضل و تقوي آواره ...همه بي بند و بار و بيکاره
هرچه آيد به دست مي شکنند...ليک چيزي درست مي نکنند
هر چه را بشنوند رد سازند....هرچه بدهي ز کف بيندازند....
پي اغواي چند کودن عام....داده آزاد مرد را دشنام....
با همه ادعا به وقت عمل....اندر افتند همچو خر به وحل*
بتر اينجاست کين گروه دني....روز راحت کنند بد دهني
ليک چون سختيي پديد آيد....ظلم و بدبختيي پديد آيد....
اين فضولان ناکس هوچي....همچو گربه به سفره مو مو چي
بسکه آهسته مي کشند نفس....مرده از زنده شان نداند کس
پيش ظالم چو نوکر شخصي....گرم خوشخدمتي و خوش رقصي
...گر کسي سست گشت چست شوند ...ور کسي سخت گشت سست شوند
عيب از اينهاست کين خرابه وطن...نشود عدل و داد را مسکن...
عيب جويي شدست کار همه....تيره گشتست روزگار همه
نا پسندند خلق در پندار....بد به گفتار و زشت در کردار
بسکه بد سيرتند و زشت انديش....يار بيگانه اند و دشمن خويش
معني عدل و داد رفت از ياد....صدق و مردانگي ز قدر افتاد
علم شد حصر بر کتابي چند....آن کتب مرجع دوابي** چند
علم هاي صحيح شد فرعي....اصل شد چند حيله ي شرعي
مردماني که قرب نهصد سال....باشد احوالشان بدين منوال
ظلم چنگيز ديده و تيمور....سال ها لال بوده و کر و کور
گه ز شيخ و امام حد خورده ....گه ز يابوي شه لگد خورده
از کتب جز فسانه ناديده....به جز از روضه پند نشنيده
جز به تدبيرهاي مردانه ....کي شود رادمند و فرزانه
واي اگر باز هم جفا بيند....باز هم ظلم و ابتلا بيند
عوض مفتيان و آخوندان....لشگري ديده از فکل بندان
آن به عدليه برده مالش را....برده اين يک زر و عيالش را
ملتي کاينچنين اداره شود....خواهي اندر جهان چکاره شود
چونکه اخلاق ملتي شد پست....دير يازود مي رود از دست
بار الها تفضلي فرماي....دري از رحمتت به ما بگشاي
مگذار اين وطن زدست شود....وين نژاد قديم پست شود
کين وطن مهد علم و عرفان است....جاي پاکان و رادمردان است
دور ساز اين اراذل و اوغاد***....برکن از ملک، بيخ جور و فساد
_______________________
*وحل=گل و لاي
**دواب=چارپا، حيوان بارکش
***اوغاد=جمع وغد به معني ناکس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر