علامه حلي و شيعه شدن شاه محمد خدابنده
(تولد 29 رمضان سال 648 ه . ق - وفات يازدهم يابيست ويکم محرم سال 726)
او در عهد اولجايتو با پسر خود فخرالمحققين به سلطانيه آمد و به اشاعه مذهب تشيع پرداخت. اما علت آمدن وي به سلطانيه چنين بود که روزي سلطان الجايتو مغولي مشهور به شاه خدابنده از روي غضب زن خود را سه طلاقه کرد وبعد پشيمان شد و تمام علماي مذاهب اربعه را جمع کرد و در حکم شرعي طلاق فتوائي موافق خود خواست ‚ اما آنها متفقا به وقوع سه طلاق و عدم امکان رجوع زوجيت بدون محلل حکم کردند. يکي از وزرا گفت در شهر حله عالمي است که اين طلاق را باطل ميداند. پس نامه اي به علامه نوشته و کسي را به احضار وي فرستاد. علماي حاضر در مجلس شاه گفتند که سزاوار نباشد براي احضار مردي رافضي* خفيف العقل باطل مذهب کسي از بستگان شاه روانه شود. اما محمد خدابنده گفت تا حاضر شود و ببينم چه خواهد شد. پس شاه مجلسي ازعلماي اربعه تشکيل داد و علامه در موقع ورود بدان انجمن کفش ها را در بغل کرده و بعد ازسلام نزد سلطان که خالي بود نشست . حاضرين ازين امر ناراحت شده به وي گفتند چرا براي سلطان سجده نکردي و ترک ادب نمودي ؟ گفت که حضرت رسول ا& (ص ) سلطان السلاطين بود و باز هم مردم سلامش ميدادند‚ و در آيه شريفه هم هست »فاذا دخلتم بيوتا فسلموا علي انفسکم تحية من عند ا& مبارکة <1> «‚ و علاوه در ميان ما و شما خلافي نيست در اينکه سجده مخصوص ذات اقدس الهي بوده ‚ و بجز براي خداي تعالي سجده کردن روا نباشد.گفتند چرا نزد سلطان نشسته و حريم نگذاشتي ؟ جواب داد چون غير از آنجا جاي خالي ديگر نبود‚ و حديث نبوي است که در حين ورود مجلس هر جا که خالي شد بنشين . سپس گفتند مگر نعلين چه ارزشي داشت که آن را بمجلس سلطان آوردي و اين کار زشت مناسب هيچ عاقلي نمي باشد. گفت ترسيدم که حنفي مذهب کفش مرا بدزدد‚ چنانچه رئيس ايشان کفش حضرت رسول ا& (ص ) را دزديد. حنفي ها بانگ برآوردند که ابوحنيفه در زمان آن حضرت وجود نداشته و مدتها پس از وفات آن حضرت تولد يافته . علامه گفت: فراموشم شد‚گويا دزد کفش آن حضرت ‚ مالک بوده . پس مالکي مذهب ها بهمان روش جواب دادند و علامه گفت: شايد دزد کفش آن حضرت احمدبن حنبل بوده . و حنبلي ها نيز بهمان طريق جواب دادند. سپس علامه رو بسلطان کرده و گفت حالا معلوم گرديد که هيچ يک از روساي مذاهب اربعه در عهد حضرت رسالت (ص ) و در زمان اصحاب وجود نداشته و اقوال و آراء ايشان فقط راي و نظر و اجتهاد خودشان است . اما فرقه شيعه تابع حضرت اميرالمومنين (ع )ميباشند که وصي و برادر آن حضرت بود. و بعد به اصل مطلب که همان قضيه طلاق زن سلطان بود پرداخت و پرسيد آيا اين طلاق با حضور عدلين وقوع يافته ؟ سلطان گفت درتنهائي بود. علامه گفت پس اين طلاق باطل است و همان زن هنوز در زوجيت سلطان باقي است . و پس از آن مناظرات زيادي راجع به امور ديني بين علامه حلي و ساير علماي حاضر در مجلس درگرفت که در همه آنها علم و درايت علامه آشکار گشت و سلطان خدابنده بعد ازاين جريانات مذهب تشيع را قبول کرد و به اطراف بلاد فرمان داد که بنام دوازده امام خطبه خوانده و سکه زدند و اسامي مقدسه ايشان را در اطراف مساجد و مشاهد ثبت نمايند. علامه نيز کتاب الفين و کتاب منهاج الکرامة را بنام آن پادشاه نگاشت و در نزد شاه تقرب زياديافت و بر قاضي بيضاوي و قاضي ايجي و محمدبن محمود آملي صاحب نفايس الفنون و ديگر مقربين دربار تفوق جست ‚ بحدي که شاه در سفر و حضر راضي بمفارقت وي نميشد و امر کردکه براي علامه و طلابي که در درس وي حاضر ميشدند مدرسه اي سيار که داراي حجره هاي کرباسي بوده ترتيب دادند و همواره با اردوي شاهي نقل و در هر منزل نصب شده و مجلس تدريس منعقد ميشد. در آخر بعضي از کتب علامه نيز قيد شده که »از تاليف آن در شهرکرمانشاه در مدرسه سياره فراغت يافته «. و از برخي تواريخ عامه نيز نقل است که از وقايع سال 707 ه . ق . اظهار و اعلان تشيع شاه خدابنده است که به اضلال ابن مطهر شعار تشيع را اعلان و انتشار داده است .
به نقل از فرهنگ دهخدا
_____________________
* به شيعيان علي رافضي مي گفتند
در آن زمان ظاهرا هنوز هنوز تقسيم بندي بين روحاني و جسماني صورت نگرفته بود و هنوز آيت الله ها تافته ي جدا بافته نشده بودند، علامه حلي ، علامه حلي بوده و نه آيت الله حلي............
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر