يک بار ديگر بنوشتم و هنوز دانم که نداني!
اي دوست به جلال و قدر او که چندين سال مرا اين واقعه بود که چرا شايد که هيچ آفريده نام خداي برد! وليکن فرمان است. قومي را ديده بر ارادت او آمد، به ترک فرمان بگفتند. چه مي شنوي؟ يک بار ديگر بنوشتم و هنوز دانم که نداني، فرمان معشوق ديگر است و ارادتش ديگر، گاه گاه فرمان معشوق محکي بود که عيار نهاد عاشق از آن خواهد که بداند ، اگر فرمان برد ناپخته بود و اگر نبرد نشان کمال است. جوانمردا! ترا اينجا به تقليد و تعصب فرو بسته اند که هرچه منقول نبود فهم نتواني کرد...
_______________
نامه ي يازدهم شهيد عشق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر