سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۳

جوانمرد

امير علي عبو پيري بود بزرگ ، مريدي داشت که او را محمد شهر آبادي مي ناميدند، يک روز اين مريد را به بازار فرستاد که از براي او چيزي بياورد و اين مريد به بازار رفت ولي پولي براي خريد نداشت به همين دليل خود را به عنوان غلام فروخت و از پول آن، آن چه را که پير خواسته بود برايش تهيه کرد و فرستاد. چند روز به همين ترتيب گذشت، آن کسي که اين مريد را خريده بود متوجه مسئله شد و او را به نزد پير فرستاد چون به نزد او رسيد، امير علي عبو به او گفت: اي جوانمرد! چندين هزار سال در دور بودن از تو، جان ما در عشق مي سوخت! اين بس نبود که اين فراق ظاهر نيز به آن اضافه کردي.

_____________________________

 

نامه هاي عين القضات (بخش دوم) صفحه 171

 

هیچ نظری موجود نیست: