شنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۶

maalekedinaar

نقلي از مالك دينار

نقل است که جوانی فاسد در همسایگی مالک دينار (مالك دينار يكي از عرفاست) زندگي مي كرد و مالک پیوسته از او می رنجید وصبر می کرد تا ديگران در شكايت پيش قدم شوند ، تا روزی جمعی مردم از دست او به شکایت پیش مالک رفتند . مالک برخاست و پیش او رفت و جوان سخت جبار بود. مالک را گفت من از نزدیکان سلطانم ، هیچ کس توان مقابله با من را ندارد.

مالک گفت: ما با سلطان بگوییم. جوان گفت : سلطان مرا ناراحت نخواهد کرد و به تمام کارها و گفتار من رضایت دارد. مالک گفت: اگر با سلطان نتوان گفت، با خدا می توان گفت! جوان گفت: خداوند از آن کریم تر است که مرا عذاب کند. مالک گفت: درماندم و از پیش او برفتم. روزی چند برآمد ، فساد او از حد بگذشت و دیگر بار مردمان به شکایت برخاستند و پیش من آمدند ، عزم کردم که او را ادب کنم، در راه آوازی شنیدم که دست از دوست ما باز دار.

تعجب کردم و پیش جوان رفتم، گفت: باز هم که آمدی؟! گفتم : این بار آمده ام تا به تو بگویم چنین چیزی شنیده ام.

جوان چون این را شنید گفت: حال که چنین شده هر چه که دارم در راه او می دهم و هر چه که رضای دوست است آن را طلب خواهم کرد و می دانم که رضای دوست در اطاعت کردن از اوست. توبه کردم که دیگر در مقابل او عصیان نکنم. پس هر آنچه که ثروت داشت از اموال و املاک بخشید و دیگر کسی او را ندید.

مالک گفت: بعد از مدتی او را در مکه دیدم که همچون مویی نازک شده و گویی جانش به لبش رسیده. می گفت که: او گفته است که دوست ماست. رفتم نزد دوست! این را گفت و جان از تن او خارج شد.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام
احوال شما
انشاءالله که خوب هستید
خوشحال شدم مطلب جدید شما را دیدم
بسیار زیبا و آموزنده بود
سربلند باشید
التماس دعا
یا علی

ناشناس گفت...

سلام
عید بزرگ نیمه شعبان را به شما دوست عزیز تبریک عرض می کنم
خیلی زیبا بود
موفق باشید

ناشناس گفت...

خرم آن کس که در این محنت گاه خاطری را سبب تسکین است .ف د ایت

ناشناس گفت...

من همی دانم و آن ستار من ، جرم ها و زشتی کردار من // هرچه کردم جمله ناکرده گرفت ، طاعت ناکرده آورده گرفت // نام من در نامه پاکان نوشت ، دوزخی بودم بفرمودم بهشت ...... سلام دوست عزیز ....سلامت و موید باشید .... التماس دعا ....