یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۳

عشق

شيخ بهايي پس از يک عمر تحصيل علوم رسمي به اين نتيجه رسيد که فقط عشق!

ديدي که بهايي چو غم از سر وا کرد

از مدرسه رفت و دير را ماوا کرد

مجموع کتاب هاي علم درسي

از هم بدريد و کاغذ حلوا کرد

و يا

نقد دل خود بهايي آخر سره کرد

در مجلس عشق عقل را مسخره کرد

اوراق و کتاب هاي علم رسمي

از هم بدريد و کاغذ پنجره کرد

و البته اين عقل که به آن بد گفته شده منظور اين نيست که در مقابلش جهل خوب است، بلکه مرتبه اي فراتر از عقل مد نظر مي باشد به طوريکه وقتي جناب مولانا از عقل را در مقابل عشق پايين مي شمرد در جاي ديگر آن را در مقابل جهل مي ستايد:

عقل دشنامم دهد من راضيم

زانکه فيضي دارد از فياضيم

احمق ار حلوا نهد اندر لبم

من از آن حلواي او اندر تبم

 

شيخ بهايي علاقه ي خاصي به جناب مولوي داشته و در بسياري از اشعار آن مرد بزرگ بوي عشق او به مولانا به مشام مي رسد، براي مثال جناب مولوي شعري زيبا بدين گونه دارد:

ريزه کاري هاي علم هندسه

يا نجوم و علم طب و فلسفه

اين همه علم بناي آخور است

که عماد بود گاو و اشتر است

داند او کو نيکبخت و محرم است

زيرکي زابليس و عشق از آدم است

 

و جناب شيخ بهايي مي گويد:

تو در اين يک هفته مشغول کدام

علم خواهي گشت اي مرد تمام

فلسفه يا نحو يا طب يا نجوم

هندسه يا رمل يا اعداد شوم

علم فقه و علم تفسير و حديث

هست از تلبيس ابليس خبيث

علم نبود غيل علم عاشقي

مابقي تلبيس ابليس شقي

لوح دل از فضله ي شيطان بشوي

اي مدرس درس عشق هم بگوي

هیچ نظری موجود نیست: