یکشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۸

اشعاری درباره ی غدیر خم

ملک الشعرای بهار

ای نگار روحانی خیز و پرده بالا زن

 در سرادق لاهوت کوس لا والاّ زن

در ترانه مـعنی دم ز سـرّ مولا زن

وانکه از غــدیر خــم باده تولاّ زن

تا ز خود شوی بیرون زین شراب روحانی

در خم غدیر امروز باده­ای به جوش آمد

 کز صفــای او روشـن جــان باده نــوش آمــد

وان مــبشّر رحــمت باز در خروش آمد

 کان صنم که از عشاق برده عقل و هوش آمد

با هیولی توحید در لباس انسانی

عقل و وهم کی سنجد اوج کبریایش را

 جان و دل چه سان گویند مدحت و ثنایش را

گــر رضای حق جویی رو بجو رضایش را

هــرکــه در دل افـــزود رأیـــت ولایــش ر

همچو خواجه بتواند دم زد از مسلمانی

محمدحسین صغیر اصفهانی

ز ریای کبر بگذر جلوات کبریا بین

 به مقام سعی دل را همه روضة الصفا بین

به خم غـدیر امروز تجلّی خدا بین

 به مُلا لقای حق را به لقای مرتضی بـین

که خدای جلوه­گر شد به لباس مرتضایی

اگرش خدای خوانم به یقین رضا نبـــاشـد

 وگرش جدای دانم به خــدا روا نــباشد

اگــر او خدا نباشـــد ز خــدا جدا نباشد

 بود این عقیده من که گر او خدا نباشد

به خدا قسم که داده است خدا به او خدایی

عــلی ای کــه ذات پاکــت زده کوس بی­مثالی

 ملکوت را تو مالک، جبروت را تو والی

به تو زیبد و بس این­هم که خدات خوانده عالی

 سر هر کسی نیرزد به کــلاه ذوالجــلالی

تن هر کسی نزیبد به ردای کبریایی

فرید الدین عطار نیشابوری

گفت پیـغمبر به یــارای سخــن

 پیک رب العالمین آمد به من

گفت حیدر را خدا این تحـفه داد

 بر همه خلق جهان فضلش نهاد

گشت داخــل از یقین زوج بتول

 در ولایــت با خداونــد و رسول

قاآنی شیرازی

رستــگاری جو تا در حشـــر گردی رستگار

 رستگاری چیست؟ در دل مهر حیدر داشتن

همچو احمد پای تا سر گوش باید شد تو را

 تا تــوانــی امــتثال حکــم داور داشتــن

ذات حیــدر افســر لــولاک را زیبد گــهر

 تاج را نتـــوان شبــه بر جای گوهر داشتن

ابن یمین فریومدی

مقتدای اهل عالم چون گذشت از مصطفی

 ابــن عــمّ مــصطفــی را دان علـیّ مرتضی

بـــهر اثبات امامــت گــر بُود قاضی عدل

 علم وجود و عفت و مردیش بس باشد گواه

وارث شاهی که از تشریف خاص مصطفی

 کسوت من کنت مولاه به قد اوست راست

میرزا محمد محیط قمی

گرفت عهد ز اشیا در دو روز ربّ قدیر

 یکی به روز الست و یکی به روز غدیر

گرفت عهد ز ذرّات بر خدایی خویش

 نخست روز و دویم روز برخلافت میر

....

بگفتا هر که منش مقتدا و مولایم علی است او را مولا، علی است بر او میر

چنان که هارون از بهر موسی عمران علــی مراست وصیّ و علی مراست وزیر

سوزنی سمرقندی ملقب به تاج الشعر

آیــا مخالف اســلام و راه دیــن هــدی

 کشیـــده گــردن از بیــعت اولـوالارحام

همی ندانی ای کوردل به عمری خویش

 که احمد قرشی را وصی که بود و کدام؟

نگــر که پای بر کتف مصطفی که نهاد

 بتان ز کعبه که افکند و پاک کرد مقام

سنایی غزنوی

مر نبــی را وصــی و هم دامــاد

 جان پیغمبر از جمالش شـاد

نایب مــصطفی بــه روز غدیــر

 کرده در شرع، مر او را به امیر

خوانده در دل و ملک، مختارش

 هم در علم و هم علمـدارش

حکیم ناصر خسرو

تن گور توست، خشم مگیر از حدیث من زیرا که خشم گیر نباشـد سخن پذیـر

بــهتر رهــی بگــیر که دو راه پیش تست سوی بینه راه طلب کـن یکی خفیــر

بنگر که خلق را بـه که داد و چگونه گفت روزی که خطبه کرد نبی بر سر غدیــر

دست علی گرفـت و بـدو داد جای خویش گر دست او گرفت، از دست او مگیر

میرزا ابوالحسن طوطی همدانی

پیشوایی بعد احمد غیر حیدر هست، نیست

 غیر حیدر جانشینــی به پیــمبر هســت، نیــست

نیــست کاری خارج از کار خدا در هر دو کون

 دست حق در هر دو عالم غیر حیـدر هست، نیست

در غدیــر خم که شد منصوص از امــر خــدا

دیگری غیر از علـــی مــولا و سـرور هست، نیست

-------------------------------------------------------------

آية الله كمپانى:ساقى خم غدير

باده بده ساقيا،ولى ز خم غدير 
چنگ بزن مطربا،ولى به ياد امير

وادى خم غدير،منطقه نور شد 
باز كف عقل پير،تجلى طور شد

آية الله كمپانى:غدير،حديثى از قديم

ولايتش كه در غدير شد فريضه امم‏ 
حديثى از قديم بود ثبت دفتر قدم

كه زد قلم به لوح قلب سيد امم رقم‏ 
مكمل شريعت آمد و متمم نعم

شد اختيار دين به دست صاحب اختيار من

آية الله ميرزا حبيب الله خراسانى:نوبت خم و غدير است

امروز بگو،مگو چه روز است؟ 
تا گويمت اين سخن به اكرام

موجود شد از براى امروز 
آغاز وجود تا به انجام

امروز ز روى نص قرآن‏ 
بگرفت كمال،دين اسلام

امروز به امر حضرت حق‏ 
شد نعمت حق به خلق اتمام

امروز وجود پرده برداشت‏ 
رخساره خويش جلوه‏گر داشت

امروز كه روز دار و گير است‏ 
مى ده كه پياله دلپذير است

از جام و سبو گذشت كارم‏ 
وقت خم و نوبت غدير است

امروز به امر حضرت حق‏ 
بر خلق جهان على امير است

امروز به خلق گردد اظهار 
آن سر نهان كه در ضمير است

عالم همه هر چه بود و هستند 
امروز به يك پياله مستند

 

۱ نظر:

مجید صانعی گفت...

سلام ... دستتون درد نکنه ....بسیار عالی ...