جمعه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۸
دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۸
بس بگردید و بگردد روزگار | دل به دنیا درنبندد هوشیار | |
ای که دستت میرسد کاری بکن | پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار | |
اینکه در شهنامههاآوردهاند | رستم و رویینهتن اسفندیار | |
تا بدانند این خداوندان ملک | کز بسی خلقست دنیا یادگار | |
اینهمه رفتند و مای شوخ چشم | هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار | |
آنچه دیدی بر قرار خود نماند | وینچه بینی هم نماند بر قرار |
اینهمه هیچست چون میبگذرد | تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار | |
نام نیکو گر بماند ز آدمی | به کزو ماند سرای زرنگار |
چون خداوندت بزرگی داد و حکم | خرده از خردان مسکین درگذار | |
چون زبردستیت بخشید آسمان | زیردستان را همیشه نیک دار | |
عذرخواهان را خطاکاری ببخش | زینهاری را به جان ده زینهار |
از درون خستگان اندیشه کن | وز دعای مردم پرهیزگار | |
منجنیق آه مظلومان به صبح | سخت گیرد ظالمان را در حصار |
سعدیا چندانکه میدانی بگوی | حق نباید گفتن الا آشکار |
شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۸
اختصر یختصر اختصار
¥در همه عالم چو تو زیبا نگار - انحصر ینحصر انحصار * کرده دلم از همه خوبان تورا - اختَیَر یَختَیَر اختیار * ما و گدائیِ سر کوی تو - افتقر یفتقر افتقار * تا شدم از عشق جمالت مدام - افتخر یفتخر افتخار * سرِّ غمِ عشقِ تو باید زِ خَلق - استتر یستتر استتار * قصّه یِ عشق است مظفر دراز - اختصر یختصر اختصار¥
پنجشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۸
جشن عاطفه ها
به جاي آنكه بگوييم شاديهايمان را تقسيم كرديم، بهتر است بگوييم شاديهايمان را وسعت بخشيديم.
یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۸
قربون شكل ماه هرچي مر��ه
شهر بدون مرد، شهر درده
قربون شكل ماه هرچي مرده
قربون اون مرداي دلشكسته
قربون اون دستاي پينه بسته
مرداي ده، مرداي كاه و گندم
مرداي ده، مرداي خوان هشتم
مرداي پشت كوه، مثل خورشيد
تودلشون هزار جام جمشيد
مرداي سوخته زير هرم آفتاب
مرداي ناب و كمنظير و كمياب
كيسه چپقها به پرشالشون
لشكر بچهها به دنبالشون
بيل و كلنگشون هميشه براق
قليونشون به راه، دماغشون چاق
صبح سحر پا ميشن از رختخواب
يكسره روپان تا غروب آفتاب
چارتاي رستمن به قدوقامت
هيكلشون توپ، تنشون سلامت
نبوده غيرگرده گلاشون
غبار اگر نشسته روكلاشون
كلامشون دعا، دعاشون روا
سلام و نون و عشقشون بيريا
مرداي نازدار، مرد شهرن
با خودشون هم اين قبيله قهرن
مرداي اخم و طعنه بيدليل
مرداي سرشكسته زن ذليل
مرداي دكتراي حل جدول
مرداي نقنقوي لوس تنبل
لعنت و نفرين ميكنند به جاده
اگر برن چار تا قدم پياده
مرداي خواب تو ساعت اداري
تازه دو ساعتم اضافهكاري
توي رگاشون ميكشه تنوره
تريگليسيريد و قند و اوره
انگار آتيش گرفته ترمههاشون
هميشه تو همه سگرمههاشون
به زيردست، ترشي و عبوسي
به منشي اداره چاپلوسي
براي جستن از مظان شك ها
دايرهالمعارف كلك ها
بچه به دنيا ميآرن با نذور
اغلبشون يه دونه اون هم به زور
پيش هم از عاطفه دم ميزنن
پشت سر اما واسه هم ميزنن
اينجا فقط مهم مقام و پسته
مرداي شهري كارشون درسته !
مشتي حسن، حال شما چطوره؟
حالت امسال شما چطوره؟
مشتي حسن كافر و دهري شدي
اومدي از دهات و شهري شدي
اين چيه پاته؟ آخه گيوههات كوش؟
كي گفته دمپايي صندل بپوش؟
اي شده از قاطر خود منصرف
نمره پيكان تو، تهران - الف
شد بدل از باغ و زمين سركشي
شغل شريفت به مسافركشي
يادته اون سال كه با مشتي شعبون
ماه صفر، راهي شدين خراسون
«ربابه»،يادت مياد دستش درست،
كنار چشمه، رختها تو ميشست
يادته دستاتو حنا ميذاشتي
شب كه ميشد، درها رو وا ميذاشتي
تو دهتون، سرقت و دزدي نبود
كار واسه همسايه، مزدي نبود
قبل شما، جنهاي طفل معصوم
صبح سحر، جمع ميشدن تو حموم
لنگ و قطيفه توي بقچههاشون
نگاه آدما به سم پاشون!
جن واسه خانمها يه جور خيال بود
اونم كه تازه، جن نبود و «آل» بود!
مشدي حسن چاي و سماورت كو؟
سيني باقالي و گلپرت كو؟
اي به فداي ريخت و شكل و تيپت
بوي چپق نميده عطر پيپت
مشدي حسن، قربون ميز و فايلت
قربون زنگ گوشي موبايلت
اون كه دهاتي و نجيبه، مشدي
ميون شهريا غريبه، مشدي
چقدر خوبه چله زمستون
سنبلطيب و كاسني و سهپستون
كنج اتاق، يه جاي خلوت و دنج
شربت نعنا و بهارنارنج
كرسي و چاي نبات و هورتش خوبه
خارش و خميازه و چرتش خوبه
عطر چلو كه از خونه در ميرفت
تا هف تا كوچه اون طرفتر ميرفت
شيطونه وقتي رخنه تو دل ميكرد
بوي غذا روزه رو باطل ميكرد
اون زمونا كه نقل تربيت بود
آدمكشي يه جور معصيت بود
كسي، كسي رو سرسري نميكشت
به خاطر دري وري نميكشت
توي عصر سيديمعني نداره
بزرگ و كوچيكي و ريشسفيدي
پدر با ترس و لرز و با احتياط
ميكشه سيگارشو كنج حياط
بپا يه وقتي دست و پات شل نشه؟
پنالتيش از صد قدمي گل نشه؟
****
فتنه و دعوا سرنونه مشدي
دوره آخرالزمونه مشدي...
قربون شكل ماه هرچي مرده
قربون اون مرداي دلشكسته
قربون اون دستاي پينه بسته
مرداي ده، مرداي كاه و گندم
مرداي ده، مرداي خوان هشتم
مرداي پشت كوه، مثل خورشيد
تودلشون هزار جام جمشيد
مرداي سوخته زير هرم آفتاب
مرداي ناب و كمنظير و كمياب
كيسه چپقها به پرشالشون
لشكر بچهها به دنبالشون
بيل و كلنگشون هميشه براق
قليونشون به راه، دماغشون چاق
صبح سحر پا ميشن از رختخواب
يكسره روپان تا غروب آفتاب
چارتاي رستمن به قدوقامت
هيكلشون توپ، تنشون سلامت
نبوده غيرگرده گلاشون
غبار اگر نشسته روكلاشون
كلامشون دعا، دعاشون روا
سلام و نون و عشقشون بيريا
مرداي نازدار، مرد شهرن
با خودشون هم اين قبيله قهرن
مرداي اخم و طعنه بيدليل
مرداي سرشكسته زن ذليل
مرداي دكتراي حل جدول
مرداي نقنقوي لوس تنبل
لعنت و نفرين ميكنند به جاده
اگر برن چار تا قدم پياده
مرداي خواب تو ساعت اداري
تازه دو ساعتم اضافهكاري
توي رگاشون ميكشه تنوره
تريگليسيريد و قند و اوره
انگار آتيش گرفته ترمههاشون
هميشه تو همه سگرمههاشون
به زيردست، ترشي و عبوسي
به منشي اداره چاپلوسي
براي جستن از مظان شك ها
دايرهالمعارف كلك ها
بچه به دنيا ميآرن با نذور
اغلبشون يه دونه اون هم به زور
پيش هم از عاطفه دم ميزنن
پشت سر اما واسه هم ميزنن
اينجا فقط مهم مقام و پسته
مرداي شهري كارشون درسته !
مشتي حسن، حال شما چطوره؟
حالت امسال شما چطوره؟
مشتي حسن كافر و دهري شدي
اومدي از دهات و شهري شدي
اين چيه پاته؟ آخه گيوههات كوش؟
كي گفته دمپايي صندل بپوش؟
اي شده از قاطر خود منصرف
نمره پيكان تو، تهران - الف
شد بدل از باغ و زمين سركشي
شغل شريفت به مسافركشي
يادته اون سال كه با مشتي شعبون
ماه صفر، راهي شدين خراسون
«ربابه»،يادت مياد دستش درست،
كنار چشمه، رختها تو ميشست
يادته دستاتو حنا ميذاشتي
شب كه ميشد، درها رو وا ميذاشتي
تو دهتون، سرقت و دزدي نبود
كار واسه همسايه، مزدي نبود
قبل شما، جنهاي طفل معصوم
صبح سحر، جمع ميشدن تو حموم
لنگ و قطيفه توي بقچههاشون
نگاه آدما به سم پاشون!
جن واسه خانمها يه جور خيال بود
اونم كه تازه، جن نبود و «آل» بود!
مشدي حسن چاي و سماورت كو؟
سيني باقالي و گلپرت كو؟
اي به فداي ريخت و شكل و تيپت
بوي چپق نميده عطر پيپت
مشدي حسن، قربون ميز و فايلت
قربون زنگ گوشي موبايلت
اون كه دهاتي و نجيبه، مشدي
ميون شهريا غريبه، مشدي
چقدر خوبه چله زمستون
سنبلطيب و كاسني و سهپستون
كنج اتاق، يه جاي خلوت و دنج
شربت نعنا و بهارنارنج
كرسي و چاي نبات و هورتش خوبه
خارش و خميازه و چرتش خوبه
عطر چلو كه از خونه در ميرفت
تا هف تا كوچه اون طرفتر ميرفت
شيطونه وقتي رخنه تو دل ميكرد
بوي غذا روزه رو باطل ميكرد
اون زمونا كه نقل تربيت بود
آدمكشي يه جور معصيت بود
كسي، كسي رو سرسري نميكشت
به خاطر دري وري نميكشت
توي عصر سيديمعني نداره
بزرگ و كوچيكي و ريشسفيدي
پدر با ترس و لرز و با احتياط
ميكشه سيگارشو كنج حياط
بپا يه وقتي دست و پات شل نشه؟
پنالتيش از صد قدمي گل نشه؟
****
فتنه و دعوا سرنونه مشدي
دوره آخرالزمونه مشدي...
شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۸
جمعه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۸
نظر بفرماييد
لطفا نظرات خودتون رو در باره ي اين موضوع در حال فراموشي بفرماييد:
ادب مرد به ز دولت اوست
ادب مرد به ز دولت اوست
شعري از منهاج النجاح
ز دل بسیار گفتى و شنیدى
شب دیوانه دل را ندیدى
شب دیوانه دل یک طلسم است
که تعریفش برون از حد و رسم است
ادب کردى چو نفس بىادب را
گشایى این طلسم بو العجب را
دل دیوانه رند جهانسوز
چو شب آید نخواهد در پیش روز
بود آن مرغ دل بىبال و بىپر
که شب خو کرده با بالین و بستر
به شب مرغ حق است و نطق حق حق
چو مىبیند جمال حسن مطلق
دلى کو بلبل گلزار یار است
شب او خوشتر از صبح بهار است
شب آید تا که دل در محق و در طمس
نماید سورت و اللّیل را لمس
شب آید تا که انوار الهى
بتابد بر دل پاک از تباهى
خوشا صوم و خوشا صمت و خوشا فکر
خوشا اندر سحرها خلوت ذکر
شب دیوانه دل را ندیدى
شب دیوانه دل یک طلسم است
که تعریفش برون از حد و رسم است
ادب کردى چو نفس بىادب را
گشایى این طلسم بو العجب را
دل دیوانه رند جهانسوز
چو شب آید نخواهد در پیش روز
بود آن مرغ دل بىبال و بىپر
که شب خو کرده با بالین و بستر
به شب مرغ حق است و نطق حق حق
چو مىبیند جمال حسن مطلق
دلى کو بلبل گلزار یار است
شب او خوشتر از صبح بهار است
شب آید تا که دل در محق و در طمس
نماید سورت و اللّیل را لمس
شب آید تا که انوار الهى
بتابد بر دل پاک از تباهى
خوشا صوم و خوشا صمت و خوشا فکر
خوشا اندر سحرها خلوت ذکر
چهارشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۸
پرسش و پاسخ :-)
بردی دل بی قرار حیرانم را
کردی شب تیره روزه هجرانم را
تا در صف زلف خود شکست افکندی
بشکست قوای عقل و ایمانم را
شيخ مهدي الهي قمشه اي
----
پاسخ يكي از دوستان:
گفتم که دلم هست به پیش تو گرو
دل بازده آغاز مکن قصه نو
افشاند هزار دل ز هر حلقه زلف
گفتا که دلت بجوی و بردار و برو
(؟)
کردی شب تیره روزه هجرانم را
تا در صف زلف خود شکست افکندی
بشکست قوای عقل و ایمانم را
شيخ مهدي الهي قمشه اي
----
پاسخ يكي از دوستان:
گفتم که دلم هست به پیش تو گرو
دل بازده آغاز مکن قصه نو
افشاند هزار دل ز هر حلقه زلف
گفتا که دلت بجوی و بردار و برو
(؟)
از حكيم مهدي الهي قمش�� اي
این عالم محسوس اتاقی است مرا
خورشید چراغ و چرخ طاقی است مرا
چون شام شود ستارگان یارانم
چون صبح شود جهان رواقی است مرا
خورشید چراغ و چرخ طاقی است مرا
چون شام شود ستارگان یارانم
چون صبح شود جهان رواقی است مرا
ما كه صفا كرديم
گفتم که دلم هست به پیش تو گرو
دل بازده آغاز مکن قصه نو
افشاند هزار دل ز هر حلقه زلف
گفتا که دلت بجوی و بردار و برو
دل بازده آغاز مکن قصه نو
افشاند هزار دل ز هر حلقه زلف
گفتا که دلت بجوی و بردار و برو
سهشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۸
دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸
نيك و بد زمانه
با نیک و بد زمانه خوش باش ای دل
با چرخ مکن عتاب و پرخاش ای دل
باغی است جهان که باغبانش یار است
زیباست گلش ببین تو زیباش ای دل
مهدي الهي قمشه اي
با چرخ مکن عتاب و پرخاش ای دل
باغی است جهان که باغبانش یار است
زیباست گلش ببین تو زیباش ای دل
مهدي الهي قمشه اي
اشتراک در:
پستها (Atom)