ز دل بسیار گفتى و شنیدى
شب دیوانه دل را ندیدى
شب دیوانه دل یک طلسم است
که تعریفش برون از حد و رسم است
ادب کردى چو نفس بىادب را
گشایى این طلسم بو العجب را
دل دیوانه رند جهانسوز
چو شب آید نخواهد در پیش روز
بود آن مرغ دل بىبال و بىپر
که شب خو کرده با بالین و بستر
به شب مرغ حق است و نطق حق حق
چو مىبیند جمال حسن مطلق
دلى کو بلبل گلزار یار است
شب او خوشتر از صبح بهار است
شب آید تا که دل در محق و در طمس
نماید سورت و اللّیل را لمس
شب آید تا که انوار الهى
بتابد بر دل پاک از تباهى
خوشا صوم و خوشا صمت و خوشا فکر
خوشا اندر سحرها خلوت ذکر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر