پنجشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۸

داستان مرد ماهيگير

دو مرد در کنار درياچه اي مشغول ماهيگيري بودند . يکي از آنها ماهيگير با تجربه و ماهري بود اما ديگري ماهيگيري نمي دانست .

هر بار که مرد با تجربه يک ماهي بزرگ مي گرفت ، آنرا در ظرف يخي که در کنار دستش بود مي انداخت تا ماهي ها تازه بمانند ، اما ديگري به محض گرفتن يک ماهي بزرگ آنرا به دريا پرتاب مي کرد .

ماهيگير با تجربه از اينکه مي ديد آن مرد چگونه ماهي را از دست مي دهد بسيار متعجب بود . لذا پس از مدتي از او پرسيد :

- چرا ماهي هاي به اين بزرگي را به دريا پرت مي کني ؟

مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است !

 

گاهي ما نيز همانند همان مرد ، شانس هاي بزرگ ، شغل هاي بزرگ ، روياهاي بزرگ و فرصت هاي بزرگي را که خداوند به ما ارزاني مي دارد را قبول نمي کنيم . چون ايمانمان کم است .

ما به يک مرد که تنها نيازش تهيه يک تابه بزرگتر بود مي خنديم ، اما نمي دانيم که تنها نياز ما نيز ، آنست که ايمانمان را افزايش دهيم .

خداوند هيچگاه چيزي را که شايسته آن نباشي به تو نمي دهد .

اين بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار مي دهد استفاده کني .

هيچ چيز براي خدا غير ممکن نيست .

 

 

 

 خدایا تقدیر مرا زیبا بنویس
آنگونه که آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم
و آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم




۲ نظر:

SiaJam گفت...

داستان همان فقیری است که خداوند پس از مرگ به او گفت برای من چه آوردی؟! فقیر با تعجب پرسید در دنیا که بنده های خسیست میگفتند روزیت را خدا بدهد و حالا بارخدایا تو از من تقاضای هدیه میکنی؟ خداوند فرمود منظورم این بود که چقدر ظرفیت (نیاز) آوردی تا درآن شراب ریزم.
------------
البته شایسته گی لازمه ی الطاف الهی است ولی همان نیز بدون استحقاق به انسان تعلق میگیرد.

yaghin گفت...

بله سیاوش عزیز و گرامی
دقیقا این دو داستان یک معنا را دنبال می کنند