دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۸

بس بگردید و بگردد روزگار

دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت می‌رسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامه‌هاآورده‌اند رستم و رویینه‌تن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک کز بسی خلقست دنیا یادگار
اینهمه رفتند و مای شوخ چشم هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند

وینچه بینی هم نماند بر قرار

اینهمه هیچست چون می‌بگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار

نام نیکو گر بماند ز آدمی

به کزو ماند سرای زرنگار

چون خداوندت بزرگی داد و حکم خرده از خردان مسکین درگذار
چون زبردستیت بخشید آسمان زیردستان را همیشه نیک دار
عذرخواهان را خطاکاری ببخش زینهاری را به جان ده زینهار

از درون خستگان اندیشه کن وز دعای مردم پرهیزگار
منجنیق آه مظلومان به صبح سخت گیرد ظالمان را در حصار
سعدیا چندانکه می‌دانی بگوی حق نباید گفتن الا آشکار

۱ نظر:

مجید صانعی گفت...

..... پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار ....التماس دعا