پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۳

در پاسخ به يک دوست:

درباره ي علامه تهراني بايد همين قدر عرض کنم که مشابه کم داشته و دارد، براي اولين بار من از طريق خواندن کتاب مهرتابان با او آشنا شدم و احساس کردم به دريايي عظيم دست يافتم. کتاب مهرتابان و روح مجرد که به ترتيب درباره ي علامه ي طباطبايي و سيد هاشم حداد مي باشند جزء ارزنده ترين آثاري هستند که تا به حال با آنها برخورد کرده ام.

سيد هاشم حداد يک آهنگر در عراق بوده ولي چه آهنگري که يک انسان از جنس نور و تا آنجايي که از کتاب روح مجرد به ياد مي آورم ، حداقل يک بار هم به ايران تشريف آورده اند.

با آرزوي سلامتي و سعادت براي شما و خانواده ي گراميتان و همچنين مطلبي از علامه تهراني درباره ي اولين باري که خدمت سيد هاشم حداد رسيده اند نامه را به پايان مي برم، موفق و سر افراز باشيد:

"حقير، خيابان‌ عبّاسي‌ را كه‌ منتهي‌ مي‌شود به‌ شرطه‌ خانه‌ (نظميّه‌ و شهرباني‌) پيمودم‌ تا به‌ آخر، و از آنجا اصطبل‌ را جويا شدم‌، نشان‌ دادند. وارد محوّطه‌اي‌ شدم‌ بسيار بزرگ‌ تقريباً به‌ مساحت‌ هزار متر مربع‌ و دور تا دور آن‌ طويله‌هاي‌ اسبان‌ بود كه‌ به‌ خوردن‌ علوفة‌ خود مشغول‌ بودند. پرسيدم‌: محلّ سيّد هاشم‌ كجاست‌؟ گفتند: در آن‌ زاويه‌.

 بدان‌ گوشه‌ و زاويه‌ رهسپار شدم‌. ديدم‌: دَكّه‌اي‌ است‌ كوچك‌ تقريباً 3*3 متر، و سيّدي‌ شريف‌ تا نيمة‌ بدن‌ خود را كه‌ در پشت‌ سندان‌ است‌ در زمين‌ فروبرده‌، و بطوريكه‌ كوره‌ از طرف‌ راست‌ و سندان‌ در برابر او به‌ هر دو با هم‌ دسترسي‌ دارد، مشغول‌ آهن‌كوبي‌ و نعل‌سازي‌ است‌. يكنفر شاگرد هم‌ در دسترس‌ اوست‌.

 چهره‌اش‌ چون‌ گل‌ سرخ‌ برافروخته‌، چشمانش‌ چون‌ دو عقيق‌ مي‌درخشد. گرد و غبار كوره‌ و زغال‌ بر سر و صورتش‌ نشسته‌ و حقّاً و حقيقةً يك‌ عالَمي‌ است‌ كه‌ دست‌ به‌ آهن‌ ميبرد و آن‌ را با گاز انبر از كوره‌ خارج‌، و بروي‌ سندان‌ مي‌نهد، و با دست‌ ديگر آنرا چكّش‌كاري‌ ميكند. عجبا! اين‌ چه‌ حسابي‌ است‌؟! اين‌ چه‌ كتابي‌ است‌؟!

 من‌ وارد شدم‌، سلام‌ كردم‌. عرض‌ كردم‌: آمده‌ام‌ تا نعلي‌ به‌ پاي‌ من‌ بكوبيد!

 فوراً انگشت‌ مُسَبِّحه‌ (سَبّابه‌) را بر روي‌ بيني‌ خود آورده‌ اشاره‌ فرمود: ساكت‌ باش‌! آنگاه‌ يك‌ چائي‌ عالي‌ معطّر و خوش‌ طعم‌ از قوري‌ كنار كوره‌ ريخت‌ و در برابرم‌ گذارد و فرمود: بسم‌ الله‌، ميل‌ كنيد!

 چند لحظه‌اي‌ طول‌ نكشيد كه‌ شاگرد خود را به‌ بهانه‌اي‌ دنبال‌ كاري‌ و خريدي‌ فرستاد. او كه‌ از دكّان‌ خارج‌ شد، حضرت‌ آقا به‌ من‌ فرمود: آقاجان‌! اين‌ حرفها خيلي‌ محترم‌ است‌؛ چرا شما نزد شاگرد من‌ كه‌ از اين‌ مسائل‌ بي‌بهره‌ است‌ چنين‌ كلامي‌ را گفتيد؟!"

هیچ نظری موجود نیست: