مطلبي از عين القضات – شهيد عشق -
اي دوست چون کسي اين حروف بر کاغذ بيند ، ضروورت بود که گويد اين حروف را صانعي هست عالم به کتابت و قادر بر کتابت و مريد مر کتابت را و ضرورت بود که او را حياتي بوده است که از مرده کتابت نيايد و اگر کسي گويد که من ديدم که اين کاغذ جايي نهاده بود سپيد و آنگه علي التدريج و الترتيب سياه مي شد بي آنکه هيچ آدمي دست فراز آن مي کرد، اينجا عموم خلق گويند که اين نتواند بود که کاغذ از خود سياه گردد و خصوص آن روا دارند که کاغذ سپيد جايي نهاده بود و بي آنکه دست کسي فرا آن رسد منقش شود.
بدين حروف، عموم و خصوص بدان متفق اند که حروف را بر کاغذ از کاتبي و صانعي ناگزير باشد.
اما عموم پندارند که اين کاتب واجب است که آدمي بود که به چشم سر او را توان ديد و خصوص اينرا واجب ندانند، بل واجب دانند که سببي بايد، اگر به چشم سر نتوان ديدن هم شايد. نبيني که در زمستان روي زمين و بالاي درختان بر چه حال بود؟ آنگاه به وقت بهار چگونه رنگها مختلف پديد آيد ، سرخ و سبز و کبود و زرد و هزار گونه عجايب؟ و هيچ دستي نديديم و هيچ صانعي نديديم از آنکه واجب نيست که حوادث را صانعي محسوس باشد که او را به چشم سر بتوان ديدن و اگر واجب بودي هرگز برگ درختي نبودي.
...... اکنون همان فطرت سليم است که در اين حروف که بر کاغذ است اقتضاي حکمي قاطع مي کند که اين حروف را از صانعي استغنا نيست که عالم و قادر و مريد و حي بود. همچنين همان فطرت بايد که در آثار ربيع حکم قاطع بکند که آثار را موثري بايد که فانظروا الي آثار رحمت الله کيف يحيي الارض بعد موتها ان ذلک لمحيي الموتي و هو علي کل شي قدير - الروم : 30 -
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر